كشتار مسلمانان قفقاز و چگونگي تشكيل ارمنستان

+0 امتياز

كشتار مسلمانان قفقاز و چگونگي تشكيل ارمنستان

 روسها از سده هاي گذشته تا عصر كنوني به منطقة قفقاز و از آن جمله آذربايجان نظر داشته اند. اين منطقه با داشتن طبيعتي سحرانگيز و ثروتي پربار ،  با گذشت زمان مورد تعرض روسها واقع شــد. در قرن دهم ميلادي ،  روسها به مللــي كه دور تـا دور درياي خزر مي زيستند توّجه ويژه اي نشان مي دادند. نگاه فرمانروايان روس ، تزارها ،  ژنرالها و فرماندهان ارتش روسيه به اين خاك مقدس هيچ گاه نگاه دوستانه اي نبوده است و آنان همواره در تكاپوي به چنگ آوردن ثروتهاي اين ديار غني و تاراج مردم و بهره كشي از آنان در راه منافع خويش بوده اند، منطقة قفقاز به عنوان مركزي مهم و پلي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ، مدني مابين دو قارة اروپا و آسيا از ديرباز دستخوش تحولات فراواني بوده است. يكي از معضلاتي كه در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم ، همزمان با تضعيف امپراتوري هاي روسيه و عثماني و آغاز فرآيند ناسيوناليسم در كشورهاي اروپايي و به تبع آن در كشورهاي اور آسيايي - قفقاز را در خود فرو برد آغاز جنگ بين ارامنه و مسلمانان بود كه به صورت يك جنگ ديني - نژادي آغاز و دامنة آن به كشورهاي همسايه نيز كشيده شد و به چنان معضل لاينحلي تبديل گشت كه هنوز در آغاز قرن بيست و يكم همچنان بصورت گِرهي كور و چشم آزار در منطقه باقي مانده است .
« در آوريل 1915 كه در واقع شكست سرنوشت ساز سربازان ارمني داشناك - همچنين روسها اعم از داوطلب يا مزدور- در مقابل سربازان تركان جوان عثماني بود و در حقيقت سرنوشت آناتولي شرقي را عوض كرد. اين مسئله چنان براي ارامنه ناگوار بود كه همچون تاريخ يك ارتداد - آن را به قتل عام ارامنه تعبير و در حقيقت تدليسي نمودند. اراضه قومي كم جمعيت و كوچك ،  ليكن داراي آمال و آرزوهايي بزرگ بودند كه اين آرزوهاي بزرگ ،  دستاويزي براي كشورهاي كوچك شد كه از ارامنه به عنوان ابزاري براي تضعيف و يا حداقل مشغول ساختن امپراتوري هاي روسيه و بخصوص عثماني استفاده نمايند. روسيه تزاري تضعيف شده از دو شكست پياپي نظامي از كشور ژاپن ، كه به قصد بازيگردانان خارج از صحنه پي برده بود ، با اعمالي پيشگيرانه احساسات ناسيوناليستي ارامنه را كه ابتداعاً بر عليه روسيه غليان كرده بود به سمت مسلمانان قفقاز و سپس به طرف امپراتوري عثماني منحرف نمود و از اين بابت امپراتـوري عثماني را كه بـه عنوان رقيبي بزرگ و يك خطر بالقوه براي روسيه بشمار مي آمد را متحمل زحمات فراواني نمود. دلايل زيادي سبب ساز حوادث خونبار در قفقاز بوده است مهمترين دليل آن خود مختاري و يا استقلال طلبي ارامنه بود. ارامنه ابتداعاً از يك قلمرو مشخص برخوردار نبودند و كل جمعيت آنها در قفقاز در سال 1827 م به 28 هزار نفر مي رسيد ، ارامنه بيشتر در كشورهايي همچون روسيه - ايران - آناتولي و كشورهاي غربي ساكن بودند. آرزوي تشكيل « ارمنستان بزرگ » و رؤياي به دست آوردن اراضي بين دو دريا ( درياي سياه و خزر ) از قرن گذشته تا حال  ذهن و انديشة ارمنيها را به خود مشغول داشته است. ارامنه كه مهاجر گونه زندگي مي كردند هيچ گاه داراي مسكن و مأواي دايمي نبودند آنان در بسياري از كشورهاي جهان زندگي كرده اند و به محض افشاگري و خيانت كاريهايشان طرد شده اند در نهايت امر به آذربايجان سرازير شده كم كم در اينجا سكني گزيدند. ارامنه هر ماه نامه ها و سفيراني را به لندن ،  پاريس و آمريكا اعزام مي نمودند بنابر قولي كه انگلستان مبني بر خود مختاري در تركيه به آنان داده بود بسيار تلاش نمودند و ارامنه پس از جنگهاي سامسون ووان براي بار آخر از انگلستان درخواست كمك نمودند و لذا انگلستان در اين مورد اقدامي ننمود بعد از آنكه ارامنه از جانب انگلستان نوميد گشتند سفيري را به پايتخت آلمان « برلين » فرستادند ، پس از آنكه سفير ارامنه « ميقرويچ » با پيام كابينة آلمان مبني براينكه « اكنون زمان كشيده شدن شمشيرهاست » بازگشت ،  ارامنه دست به تشكيل حزب مُنسَجِم داشناكتيسون در تركيه زدند . دولت تركيه كه تمامي اين كارها را زير نظر گرفته بود ،  ميقرويچ را به بيت المقدس تبعيد نموده و اجازة رواج حزب داشناكتسيون را در تركيه نداد. آنگونه كه ارامنه در شوراي صلح ارامنه و مسلمانان در تفليس خبر دادند چون تركيه اجازة رواج داشناكتسيون را در تركيه نداد ،  لذا ارامنه به طرف قفقاز تمايل يافته و به زعم خودخواهان ارمنستان بزرگي شدند كه مثلاً توسط بيژن شاه ايراني از بين رفته بود. وقتي كه اوضاع در تركيه به وخامت گراييد ارامنه به قفقاز كوچ نمودند . » « پتراول ،20.  تزار روسيه نيز از نخستين سالهاي قرن هيجدهم چشم طمع به قفقاز و مخصوصاً آذربايجان دوخته بود ، در آرزوي به دست آوردن آذربايجان، و پس از آن  تصاحب ايران و رسيدن به سواحل خليج فارس بود. از آنجايي كه پيش بيني مي كرد مردم آذربايجان مقاومت نشان داده و به آساني تابع او نشوند براي اجراي نقشه هاي اشغالگرانه اش تصميم به استفاده از ارمنيهاي خيانت پيشه گرفته   از راههاي گوناگون ارامنه ي قفقاز ،  روسيه ،  ايران ،  تركيه و ساير نقاط را آلت دست خود قرار داده و از وجود آنان بهره مي برد. تزارهاي روسيه پس از مرگ پتر اول نيز اين سياست را يكي پس از ديگري ادامه دادند. ارامنه هم كه وطن و دولتي نداشتند   با سوء استفاده از فرصت به دست آمده   براي نيل به هدف ايجاد دولت ارمني تاريخي آذربايجان به دست روسها و با حمايت آنان   نوكري براي اربابان روس خود و سياست كثيف اشغالگرانه ي آنان را همچون يك وظيفه ي ملي بجا مي آوردند . شئوونيستهاي ارمني با حمايت و پشتيباني روسها ،  براي تحقق بخشيدن به روياي جنون آميز « ارمنستان بزرگ » پاكسازي ارامني مورد ادعاي خود در قفقاز جنوبي از ساكنان بومي را هدف قرار داده   در سايه جنايات و قتل عامهاي برنامه ريزي شده شان بيش از دو ميليون آذربايجاني را از موطنشان تبعيد كرده   حدود 5/1 ميليون نفر را به قتل رسانده و مناطق مسكوني   خانه و كاشانه و آثار تاريخي و ديني آنان را با خاك يكسان كردند. مهاجرت صدها هزار ارمني از ايران و تركيه به بخش شمالي آذربايجان  پس از انعقاد عهدنامه هاي گلستان در سال 1813 و تركمنچاي در سال 1828 - كه منجر به الحاق اين مناطق به روسية تزاري گشت - و اعطاي حقوق و امتيازات تبعيض آميز به آنان در مقايسه با ساكنان بومي  باعث شده بود آذربايجان ها از هر جهت تحت فشار و تضبيق قرار گيرند. قتل عام عليه مردم آذربايجان در سال 1918 گستردگي بيشتري به خود گرفت. قتل عامها در اين دوره   متشكل تر و با قساوت و بي رحمي بيشتري انجام مي شد. تنها در ماههاي مارس و آوريل سال 1918   دسته هاي مسلح ارمني - بلشويك در باكو ، شماخي ،  قوبا ، مغان ، لنكران بيش از 50 هزار آذربايجاني را به قتل رسانده ،  دهها هزار انسان را از خانه و كاشانه ،  خود آواره كردند . ارمينها پس از الحاق زنگه زور به ارمنستان در سال 1920 به موجب فرمان شمارة 754 مورخ 10 مارس 1948 هيأت وزراي اتحاد جماهير شوروي بيش از يكصد هزار نفر از آذربايجانيهاي ساكن در جمهوري ارمنستان را از سرزمين آبا و اجدادي شان بيرون كرده و آنان را مجبور به مهاجرت به دشتهاي واقع بين دورود كُر و ارس نمودند . » « ايروان كه در حال حاضر ،  به عنوان پايتخت جمهوري ارمنستان   يك شهر ارمني نشين شناخته مي شود  قرنهاي متمادي نه تنها به عنوان ولايتي از ولايات ايران   يك سرزمين مسلمان نشين بوده  بلكه دژي استوار در برابر بيگانگان محسوب مي شد. در جنگهاي ايران و روس  مسلمانان اين شهر  در برابر روسهاي تزاري غيرتمندانه مقاومت كرده  ارتش امپراتوري روسيه را به ستوه آوردند. با وجود آن همه رشادت و پايمردي مسلمانان ايروان   بنا به عللي ديگر   از جمله خيانت ارامنه   متأسفانه جنگهاي ايران و روس با شكست نيروهاي ايران پايان يافت و 17 ولايت آن سوي ارس به تصرف روسها درآمد و از آن تاريخ   سياست ارمني كردن اين ولايت مسلمان نشين آغاز شد . روسها با تغيير بافت جمعيت ايروان به نفع ارامنه   اوضاع را براي مقاصد آنها مهيا كردند. در جنگهاي ايران و روس   تزار سيم به هدف ديرينه ي خود نائل مي شود و بر اثر همكاري ارمنيان و روسها ولايت آن سوي ارس   براي هميشه از ايران جدا و به قلمرو روسيه منضم مي گردد. از آن پس ارمنيان ايران و تركيه، در خلال جنگهاي ايران و روسيه ،  با تشكيل گروههاي داوطلب نظامي   خدمات و كمكهاي ارزنده اي به روسيه كرده و پيروزي اين كشور را تسهيل كردند چرا كه از نظر ايشان جدايي اين منطقه از يك كشور مسلمان به معناي اولين قدم به سوي آزادي و استقلال كلّي ملت ارمني محسوب مي شد. روسها ديگر هيچ وقت به مسلمانان اين منطقه اعتماد نكردند و در نتيجه با بال و پردادن به ارمنيان ،  آنها  در كليه ي شئون اقتصادي ، فرهنگي، سياسي و نظامي روسيه حضور و نفوذ يافتند. در ولايت ايروان 211 روستاي آذري نشين تخريب و 300 هزار آذري ايروان به قتل رسيدند نسل كشي و پاكسازي مسلمانان اين خطه بعدها نيز ادامه يافت ، بطوري كه امروزه حتّي يك نفر مسلمان آذري در  شهر «ايروان» وجود ندارد . ايروان در طول سده هاي متمادي يك خطه ي مسلمان نشين و از شهرهاي آذربايجان بوده است كه بر روي اجساد مسلمانان ستمديده ي اين ولايت ، جمهوري ارمنستان ايجاد شده است . در هنگام قرارداد تركمنچاي 1828 تركيب شهرنشينان ايروان بدين شرح بوده است آذربايجاني ها : 1807 خانوار برابر با 7331 نفر و ارمني ها : 567 خانوار برابر با 2369 نفر . يكي از اهداف استراتژيك متفقين ،  تجزيه ي متصرفات وسيع عثماني بود. لذا به انحاي مختلف سعي در برانگيختن احساسات ضد تركي و ضد اسلامي در ميان واحدهاي قومي و مذهبي داخل عثماني مي نمودند. در يك چنين جوي ارمنيها كه خود را به كمكهاي سياسي و معنوي كشورهاي غربي ( بخصوص فرانسه ) و حمايت فعالانه ي نظامي روسيه پشتگرم مي ديدند كه به چيزي پايين تر از يك ارمنستان بزرگ كه شامل ارمنستان روسيه و بخشهايي از گنجه و قره باغ و 6 استان از شرق تركيه و قسمتي از آذربايجان ايران مي شد رضايت نمي دادند. كشوري كه در صورت تشكيل ،  ارامنه خودشان در آن در اقليت قرار مي گرفتند ، توطئه اي كه از اوائل قرن نوزدهم در شهرهاي غربي آذربايجان ايران در حال تكوين بود در سال 1918 به مرحله اي اجراء درآمد و مطابق آن قاچاقهاي ارمني بهمراه جيلوهاي رانده شده از تركيه با همدستي كارگزاران روس و انگليس و آمريكا به منظور ايجاد يك دولت مسيحي در شهرهاي اورميه ،  سلماس و خوي بمدت چند ماه چنان فجايع و جناياتي را ببار آوردند كه طي آن در حدود 300 هزار نفر از مردم ترك و مسلمان قتل عام گرديده و بسياري ازدهات سالها بدون سكته و ويران شده باقيمانده است ايران از حيث پايمال شدن تماميت ارضي و نقض حاكميت سياسي  در دو قرن اخير لطمه هاي بزرگي را از روسيه و خطر توسعه طلبي آن تجريه كرده است . » جا دارد كه به جنايات ارامنه در آناتولي شرقي اشاره ي كوتاهي داشته باشيم ؛ « در سالهاي 6-1895 م حدود 20 هزار نفر از تركهاي مسلمان توسط ارمني ها در مناطق وان - از روم و ... قتل عام شدند. در اين عصيان ،73  ارمني ها توسط دولتهاي قدرتمندي از جمله روس،  انگليس و فرانسه مسلح شده،  در سال 1914 م . عده اي از مسلمانان ترك را از بالاي يكي از پل هاي اطراف ارزروم - كه فاصلة آن تا قعر درّه بيش از 300 متر بود ، پرت كرده و به قدري از مسلمانان در اين فاجعه كشته شدند كه خون به جاي آب در بستر دره جريان داشته است . به همين جهت ،  نام اين پل به نام « قانلي كورپو » تغيير يافته است . و در يك فاجعة ديگر اهالي روستائي را به تعداد 500 نفر در مسجد جمع كرده و همه را آتش زدند . از سال 1915 م به بعد قتل عام مسلمانان قيصريه ،  ارز روم ،  ديار بكر ، بامداد و ... شدت مي گيرد. »
 « در سال 1988 ارامنه ملي راهپيمايي در ايروان خواستار الحاق قره باغ به ارمنستان شدند ولي رهبري شوراي عالي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي ، با صدور احكامي در مورد توسعه ي اقتصادي و فرهنگي قره باغ ، امكان الحاق آن را به جمهوري ارمنستان منتفي اعلام داشت. طرحها و برنامه هايي چون اختصاص 400 ميليون روبل بودجه براي نيازهاي فرهنگي و اقتصادي قره باغ ،  احداث بزرگراه به طرف ارمنستان ،  پخش برنامه به زبان ارمني از تلويزيون قره باغ و ... به اجراء درآمد و تا حدودي به ارامنة قره باغ خود مختاري داده شد . 200 هزار آذربايجاني نيز در ارمنستان خواستار خودمختاري شدند . ولي دولت مركزي هيچ اقدامي نكرد و جنگهاي مزري بين طرفين در سال 1988 دوباره شروع شد. با حمايت روسيه و سايرين منطقه ي قره باغ به اشغال نيروهاي ارمني درآمد . بعد از سقوط قسمتهايي از خاك آذربايجان ، تركيه نيروهاي خود را به حال آماده باش درآورده و نيروهاي تركيه حالت جنگي به خود گرفتند. سليمان دميرل نخست وزير وقت تركيه به دولتهاي اروپايي و ايالات متحده هشدار داد   كه حمايت از ارمنستان به يك جنگ منطقه اي منجر خواهد شد و اضافه كرد همه بايد بدانند كه اين امر باعث نگراني تركيه و ساير جمهوري هاي ترك « شوروي سابق » خواهد شد . امّا نيروهاي ارمني همچنان به آتشباري خود ادامه داده و قسمتهاي جديدي را اشغال مي كردند   دولت تركيه در اين هنگام به ارمنستان هشدار داد و گفت تحت فشار افكار عمومي تركيه قرار گرفته ايم و عكس العمل نشان خواهيم داد و اظهار داشت براساس معاهده اي كه در سال 1921 امضاء شده تركيه موظف است همانند قبرس ، تضمين تماميت ارمني آذربايجن را بر عهده گيرد وقتي درگيري ها به منطقة نخجوان كشيده شد تركيه درصد اعزام نيرو به نخجوان برآمد ، وزير دفاع روسيه نيز به آمريكا هشدار داد چنانچه دخالتي خارجي در منطقه نخجوان صورت گيرد منجر به جنگ جهاني خواهد شد . در نهايت با پذيرش آتش بس از طرف آذربايجان آتش جنگ متوقف شد. اين عمليات پاكسازي قومي از جانب ارمني ها آخرين بار منجر به اخراج بيش از 250 هزار آذربايجاني از ارمنستان شد. ارامنه به اخراج آذربايجانيها از سرزمينهاي تاريخيشان بسنده نكرده شروع به اشغال خاك آذربايجان كردند. ارامنة متكي به حمايت مسكو ، با تجاوزات مسلحانه ،  قره باغ ، مركز تمدن باستاني آذربايجان و اراضي مجاور آن را به اشغال درآوردند. در نتيجة اين تجاوزات ،.  25 درصد از خاك آذربايجان تحت اشغال درآمده و بيش از يك ميليون انسان آواره و بي خانمان شدند. يادآوري فاجعه ي انساني كه در 26 فورية 1992 در شهر خوجالي قره باغ رخ داد   براي تصور ابعاد جنايات و نسل كشي نيروهاي مسلح ارمنستان عليه مردم مسلمان آذربايجان و وحشي گري و سفاكي آنان كافي است. در اين فاجعه - كه يكي از بزرگترين فجايع انساني در تاريخ معاصر به حساب مي آيد - تمامي يك شهر از سوي نظاميان ارمني با خاك يكسان شده صدها نفر مسلمان وحشيانه به قتل رسيده و 1275 نفر زن و دختر بچه به اسارت برده شدند و مورد وحشيانه ترين تحقيرها و آزارها و اذيتها قرار گرفتند . ارامنه با بي اعتنايي به تصميمات متخذه و قطعنامه هاي صادره از طرف سازمانهاي بين المللي ؛  مِن جمله سازمان ملل متحد و شوراي امنيت ، بيش از ۲۰ سال است كه از اراضي اشغالي خارج نشده و به نهب و غارت و نابود كردن آثـار ديني و تـاريخي و تخريب منازل مسلمانان ادامه مي دهند . در قطعنامه هاي متعدد سازمان ملل متحد توقف سريع تجاوزات نظامي و بازپس دادن اراضي اشغالي خواستار شد است . » « در حال حاضر هزاران اسير آذري در ارمنستان به سرمي برند   ارمني ها حتّي زنان اسير را به كشورهاي خارجي مي فروشند . » لازم به توضيح است كه طبق دستورات دين مبين اسلام مسلمانان در هر كجا كه باشند موظف هستند به كمك برادران ديني و ستمديده ي خود بشتابند . و تا زماني كه مسلمانان با هم متحد نشوند اوضاع نابساماني و آشفته ي آنها بهبود نخواهد يافت. دولتها و مجالس كشورهاي جهان خصوصاً دولتهاي اسلامي بايد قتل عام مسلمانان توسط ارامنه را مورد شناسايي رسمي قرار دهند و آنرا محكوم نمايند. جهانيان بايد خواهان قبول مسئوليت قتل عام مسلمانـان ،  توسط ارامنه باشند ، شناسايي رسمي اين قتل عامها توسط جامعه ي بين المللي براي پيشگيري از جنايات احتمالي مشابه در آينده مؤثر خواهد بود . 
منابع : 
 سالهاي خونين ،  محمد اردوبادي ، مترجم عليرضا نقي پور ،  صفحه ي 7 و 14
 آورندگان تزار سيم به آذربايجان ،  سويل كريمووا،  مترجم امير عتيقي بخشايشي، صفحه ي 11 الي 9
 ايروان يك ولايت مسلمان نشين بود ،  صمد سرداري نيا ، صفحه ي 90 و 147
 قره باغ ، محمد حافظ زاده ،  صفحه ي 164
بحران قره باغ ،  كاوه بيات ، صفحه ي 97 و 98
هفته نامة نويد آذربايجان  شنبه 2 اسفند 1382 شماره ي 335 صفحه ي 8
 
 
تصاوير از جنايات ارامنه در قره باغ
 
 


 
 

كوروش به اصطلاح كبير ذوالقرنين قرآني نيست

+0 امتياز

كوروش به اصطلاح كبير ذوالقرنين قرآني نيست

وقتي كتاب «تاريخ 1 دوره عمومي آموزش بزرگسالان» سال 1353 را كه مزين به عكس رنگي «محمدرضا شاه پهلوي» با آن كراوات گل – گلي رنگي است باز مي‌كني و مي‌خواني كه توسط شركت چاپ و انتشارات «تمدن بزرگ» براي «آموزش بزرگسالان» اين مرز و بوم نوشته شده و مرقوم داشته‌اند : «بفرمان شاهنشاه آريامهر در سال 1350 شمسي كه مقارن با دوهزاروپانصدمين سال بنيان‌گذاري شاهنشاهي ايران است، سال كوروش كبير ناميده شده در اين سال به منظور تجليل از بنيان‌گذاري آن جشن‌هاي پرشكوه (از 20 مهرماه تا 26 همين ماه) در سراسر ايران برگزار گرديد كه عموم پادشاهان و سران ممالك و رؤساي كشورهاي عالم و محققين و مورخين و دانشمندان جهان در آن شركت داشتند»(1) نبايد تعجب كني چه زمان، زمان قدر قدرتي و قوي شوكتي و ابد مدتي و جاويد سلطنتي و اعليحضرتي رژيم شاهنشاهي «آريامهري» است كه استخوان «ساق پاي كوروش» در «دست اعليحضرت همايون شاهنشاه، همچو شمشير ليزري» آرتيست‌هاي فيلم «جنگ ستارگان» به هر طرف «شراره آتش» مي‌پراند و خانه و خانمان‌ها را سوزانده و خانواده‌ها را به عزا مي‌نشاند تا در عزاي اين ملت «شراره باران شده حلبي آبادنشين» چادرهايي همچون قصر در وسط بيابان برهوت پاسارگاد شيرازي براي «عموم پادشاهان و سران ممالك و رؤساي كشورهاي عالم برپا گردد و از خون به شيشه گرفته شده اين ملت قدحي شراب بر آنها داده و آنها را سرمست «باده كوروش» نمايد تا به توسط آنها درجهان پايه‌هاي رژيم سلطنتي خود را تحكيم ببخشد بلكه بايد از اين تعجب كني كه پسر همان پدر و در زمان جمهوري اسلامي بدون خوف و واهمه از قهر ملت و دولت انقلابي به چهار فيلمساز سوئدي ميليونها دلار از پول غارتي، اين مردم مظلوم را پرداخته كه فيلم «كوروش كبير» را تهيه و در سينماها و تلويزيون‌هاي آمريكا و اروپا به نمايش گذارد .(2) و ميليونها دلار هزينه آن فيلم كذايي مي‌كند تا به معارضه با «الگوهاي ضد شخصيتي اسلامي» از قبيل امامان و پيشوايان برخاسته و تصويري «روحاني » يا «فرا ايزدي» و با دستاويز «اولين ارايه دهنده منشور حقوق بشري، از كوروش بسازد و چنين وانمود كند كه حتي پيغمبران و اوليا و اوصياي خداوندي نيز آورنده منشور حقوق بشري، نبودند و اين كوروش بود كه بعد از آمدن آن همه پيغمبران الهي «منشور حقوق بشر» را براي اولين بار آورد و بدين ترتيب در ذهن جوانان مسلمان القايي از تضاد «كردار اسلامي» با «رفتار كوروشي» نموده و بدين ترتيب نتيجه‌اي حاصل نمايد كه جوانان در «گفتار نيك!! خود اسلام را ‌«متهم» و كوروش را «محترم» داشته و راه را براي ايجاد رژيمي با ايدئولوژي «تمدن بزرگ» ديگر باز نمايند.

البته «شاهپرستان» و «انجمن پادشاهي ايران» در اين ميان تنها نيستند بلكه بعضي از به اصطلاح روزنگاران خارجي نيز پشتيبان آنهاست و حتي عده‌اي از روزنامه‌نگاران داخلي نيز به اصطلاح از «سر درد» و براي تسكين «سردردهاي توهمي قومي» در جامعه آذربايجان «بنا به فرموده» به «عطاري كوروش كبير» مراجعه و با ترجيح «مصلحت» بر «مسلك» مي‌خواهند به زعم خود در پشت دين اسلام سنگر گرفته و چنين بنمايند كه چون نام كوروش در قرآن مجيد به صورت عربي و لقبي آن يعني «ذوالقرنين»!! آمده است لذا هر نوشته‌اي در رابطه با «بدكرداري كوروش» در حكم توهين به اسلام و رژيم جمهوري اسلامي محسوب مي‌شود كه باطل بودن اين مسئله «اظهرالنار من النار» يعني روشنتر از آتش از بالاي بلندي است.

حال با اين مقدمه مي‌پردازيم به اصل مطلب و آن «عدم ارتباط كوروش به اصطلاح كبير با «ذوالقرنين» قرآني است. در اينجا فرض بر اين است كه خواننده هم «ذوالقرنين» قرآني را مي‌شناسد و هم كوروش هخامنشي را و تنها كاري كه بايد انجام گيرد تطبيق اين دو يا عدم تطبيق باهم است ولي قبلا لازم به ذكر است كه «حميد محمد قاسمي» نويسنده «اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبياء در تفاسير قرآن » (3) در مورد اقوال و روايات مربوط به ذوالقرنين و تطبيق آن با اشخاص مختلف مي‌نويسد كه : روايات گوناگون و متفاوتي در تفاسير نقل شده كه مرحوم علامه طباطبائي در تفسيرالميزان تنها به 39 وجه مختلف از اقوامي كه در اين باره وارد شده اشاره كرده است (3) يعني به زبان ساده «ذوالقرنين» بر «39 شخصيت تاريخي» انطباق داده شده كه يكي از آنها نيز همين كوروش هخامنشي است كه براي اولين بار توسط «ابوالكلام آزاد» وزير فرهنگ هندوستان در زمان رضاخان پهلوي انجام گرفته است. ابوالكلام آزاد در چند مقاله در شماره‌هاي يكم تا سوم مجله «ثقافه الهند» (فرهنگ هند) با استناد به نقش به اصطلاح كوروش در پاسارگاد، نظر دارد كه كوروش همان ذوالقرنين قرآني است كه بهتر است خلاصه آنرا در سه دليل عمده ايشان در اينجا آورده شود ، تا خواننده اول با دلايل ايشان آشنا گرديده و بعد آن دلايل مورد نقد قرار گيرد.

«دكتر حسين صفوي» نويسنده كتاب «اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي (اسكندر) در مورد اين سه دليل عمده مي‌نويسد: به عقيده مرحوم آزاد :

1- ذوالقرنين كوروش كبير هخامنشي است و اين لقب و عنوان اشاره به خواب دانيال نبي است.

خلاصه خواب دانيال در سفر كتاب منسوب به وي، فصل هشتم چنين است :

دانيال شبي در رويا ديد در كنار نهر اولاي قوچي داراي دو شاخ به طرف شرق و غرب و شمال و جنوب شاخ مي‌زد و كسي را ياراي مقاومت با او نبود. ناگهان از طرف مغرب بز نري پيدا شد كه يك شاخ بلند درميان چشمهايش بود و با آن قوچ درافتاد و او را نابود كرد… جبرئيل خواب دانيال را چنين تعبير كرد كه آن قوچ دوشاخ عبارت است از ملوك ماد و فارس و نيز بز نر مودار پادشاه يونان است….

2- مجسمه‌اي كه در استخر [(پاسارگاد)]‌ كشف شده داراي دو شاخ و دو پراست مجسمه كوروش است و دو شاخ اشاره به تصوير معني ذي‌القرنين است و بالهاي وي مطابق خواب اشعيا در كتاب اشعيا، فصل 46، آيه 11) مي‌باشد كه كوروش را عقاب شرق ناميده است و به همين جهت مجسمه كوروش كه در زمان اردشير هخامنشي ساخته شده مرغ ناميده شده و رودي نيز كه زيرپاي آن روان است مرغاب نام دارد…»(4)

3- دليل سوم كه در رابطه با همين مجسمه و اعمال صاحب مجسمه در باب احداث سد ياجوج و ماجوج است چون در ارتباط با دو دليل بالاست و در صورت اثبات اينكه اين مجسمه مربوط به كوروش نباشد خود به خود فاقد ارزش مي‌شوند لذا از ذكر آن كه مشهور عام و خاص است خودداري كرده و به رد دو دليل اول كه ستون فقرات دلايل جناب ابوالكلام آزاد در انتساب لقب ذوالقرنين به كوروش است مي‌پردازم.

اولا مقدمتا به اين اشتباه تاريخي از سوي ابوالكلام بعنوان تذكر مي‌پردازيم كه آن مجسمه كذايي منتسب به كوروش با آن بالها و شاخها بر خلاف نظر جناب ابوالكلام آزاد نه در زمان اردشير هخامنشي، بلكه در زمان «كمبوجيه» ساخته شده است. (5)

ثانيا خوابهاي منتسب به دانيال نبي و اشعياي نبي از جعليات يهود است و هيچ ارزش تاريخي ندارد.

ثالثا در خوابهاي جعلي نيز مترجمين ايراني تعبيرات جعلي ديگري انجام داده و در حقيقت جعل در جعل كرده‌اند.

رابعا كتيبه بالاي مجسمه كه نوشته منم كوروش، شاه هخامنشي يك جعل آشكار است و در بالاي اين مجسمه چنين خطوطي نبوده كه اين جعل آشكارا نيز با ارايه عكس‌هايي در همين مقاله آشكار خواهم كرد.

خامسا پيروان جناب ابوالكلام در ايران براي توجيه نظريه ايشان دست به جعل نوشته‌هايي زده‌اند كه در همين مقاله به عنوان نمونه به يكي از آنها اشاره خواهد شد.

حال به مسئله خوابها و جعلي بودن آنها مي‌پردازم :

چنانچه در اصل خواب دانيال نبي خوانديد در سفر دانيال ، فصل 8 آيه 20 و21 چنين آمده بود كه : «قوچ صاحب دو شاخي كه ديدي ملوك مداين[(مادها)] و فارس است و بز نر مودار پادشاه يونان است» در اينجا آشكارا ديده مي‌شود كه قوچ صاحب دو شاخ يا ذوالقرنين عنوان «ملوك» يعني «پادشاهان» ماد و پارس ذكر شده و اگر نظريه جناب ابوالكلام آزاد را در تطبيق ذوالقرنين – كه يك فرد است- با اين آيات «سفر دانيال» بسنجيم آن وقت روشن مي‌شود كه «تمام ملوك» يعني «تمام پادشاهان ماد و پارس» مي‌بايد كه «ذوالقرنين»!! محسوب شوند و اين نقض غرض است چه ذوالقرنين قرآني يك فرد بود نه خيلي از پادشاهان ماد و پارس!!

و نيز اگر اصل خواب دانيال را نيز «جدي» بگيريم اين خواب نه به نفع كوروش و سلسله هخامنشي بلكه به ضرر آنهاست و بيشتر به درد تضعيف روحيه سربازان هخامنشي مي‌خورد نه يوناني! چه آشكارا پيشگويي شده كه پادشاه يونان، پادشاهان ماد و پارس را شكست خواهد داد و چون هر روز پادشاهي از ماد و پارس با پادشاهي از يونان در جنگ و جدال بودند لذا اگر افسران و درجه‌داران و بويژه اعيان و اشراف ايراني مي‌‌دانستند كه چنين خوابي از طرف پيغمبري براي آنها ديده شده به هيچوجه روي فرد بازنده سرمايه‌گذاري نمي‌كردند و اين خواب عوض تحكيم موقعيت كوروش به عنوان «ذوالقرنين» به عنوان كسي كه با «دوشاخ قوچي» خود از پس «يك شاخ بزي» برنمي‌آيد به تضعيف موقيت كوروش ذوالقرنين!! مي‌انجاميد و عقل حكم مي‌كند كه «ذوالقرنين» بودن چنين قوچي عطايش به لقاي بزي بخشيده شود كه با دو شاخ از پس يك شاخ برنمي‌آيد!! به هر حال اين خواب برخلاف اعمال قرآني ذوالقرنين است و در قرآن نيز صحبت از شاخ به شاخ شدن قوچ و بز و جنگ ماد و پارس با يونان نيامده و اين خواب از جمله خوابهاي اسرأييليات است. اگر واقعيت را بخواهيم واقعيت اين است كه نه چنين خوابي ديده شده و نه چنين تعبيري انجام گرفته بلكه اين بازيها بيشتر به بازيهاي سياسي – ايدئولوژي يهود در خاورميانه برمي‌گردد چه كتاب دانيال نبي يا به اصطلاح خود يهوديان «سفر دانيال نبي» اصلا كتابي جعلي است . در اين كه بيشتر قسمتهاي كتاب تورات جعلي و تحريف شده است و مسلمانان به تحريفات تورات معتقدند شكي نيست و دانشمندان بسياري قسمت‌هاي مهمي از تورات را »الحاقي» مي‌دانند و آنرا «نازل شده» از جانب خداوند به حضرت موسي نمي شمرند چون جعليات در آنها آشكار است به عنوان نمونه در «سفر تثنيه» كه شامل 33 باب مي‌باشد كه از طرف خداوند «گفته مي‌شود» كه بر حضرت موسي درباب احكام و مناسك شريعت نازل شده است در آيه‌هاي 5 تا 8 از فصل 34 از سفر تثنيه شرح وفات و دفن[حضرت] موسي و سوگواري بني اسرائيل را بر آن حضرت بيان مي‌كند و پيداست كه گوينده اين سخن [حضرت] موسي نمايد.

باز در فصل 34 از سفر تثنيه جمله 10 مي‌گويد : « و تا حال در ميان بني اسرائيل پيغمبري مثل موسي برنخاسته است كه خداوند او را روبه رو شناخته باشد» بديهي است كه گوينده اين سخن [نيز] موسي نيست.(6) پس در كتابي كه تورات ناميده مي‌شود و «سفر دانيال نبي» نيز جزءاي از آن محسوب مي‌شود شرح وفات و دفن پيغمبري و سوگواري بني اسرائيل بر آن پيغمبر نيز ثبت شده و معلوم مي‌شود خداوند حتي بر پيغمبر مرده نيز وحي فرستاده و گزارش وفات خود پيغمبر را بر خودش مي‌دهد و حتي به اين هم اكتفا نكرده گزارش سوگواري بني اسرائيل را نيز بر آن وحي مي‌افزايد!! لذا بر تمام علما و دانشمندان ثابت مي‌شود كه نبايد چندان اعتمادي به كتابهاي تحريف شده داشت حال چه رسد به گزارش خواب و تعبير خواب چنين كتابهايي كه حال به خواب و رؤياي پيغمبر ديگري بنام اشعيا پرداخته خواهد شد تا ثابت گردد اين كتاب نيز تحريف شده و جعلي است.

«دكتر سيد حسين صفوي» در مورد جعلي بودن كتاب دانيال نبي و رؤياي منتسب به او مي‌نويسد : « به عقيده بيشتر محققين، اين كتاب در زمان آنتيوخس اپيفانوس 164-175 پيش از ميلاد نوشته شده و آن را به دانيال نسبت داده‌اند [The word’s religious.p.646] و اين گونه انتسابها در دوران اسلامي نيز ادامه داشت» (7)

براي اينكه خوانندگان به فاصله زماني اين اثر با كوروش پي ببرند اضافه مي‌كنم كه آنيتوخس اپيفانوس از پادشاهان سلسله سلوكي ايران بود كه مركز سلطنت او در سوريه قرار داشت و بدين ترتيب تاليف كتاب به 155 سال بعد از مرگ اسكندر مقدوني مي‌رسد. دقت بفرماييد كه سلسله هخامنشي در سال 550 ق.م توسط كوروش بعد از تسخير همدان پايتخت امپراطوري حتي منشي مي‌شود و در سال 330 ق.م يعني بعد از 320 سال بدست اسكندر مقدوني ساقط مي‌شود.

و آنوقت كتابي در زمان آنتيوخوس چهارم (8) يعني بعد از 375 سال بعد از كوروش نوشته شده و با انتساب به دانيال نبي،آن حضرت را وا ميدارند تا «خوابي براي كوروش» مي‌بيند و دوهزارسال بعد نيز جناب ابوالكلام آن مجسمه كذايي موجود در پاسارگاد را كه دوشاخ دارد بركشده از روي آن خوابي مي‌داند كه 375 سال بعد از كوروش ديده شده است!!

البته جالبترين قسمت اين كتاب جعلي و انتسابي به «دانيال نبي» آمدن نام «مأمون خليفه عباسي» در كتاب است!! و اين نشان مي‌دهد كه دامنه جعل تا كجا كشيده شده است.

مرحوم «ابن خلدون» در كتاب وزين خود با نام «مقدمه» كه به «مقدمه ابن خلدون» معروف است «شرح حال مرد زيرك صحافي را به نام دانيال را مي‌دهد كه چگونه اين مرد دروغ‌پرداز در زمان مقتدر خليفه عباسي كاغذها و اوراق را مانند كاغذها و اوراق كهنه مي‌ساخت و بر روي آنها حروفي از اسامي صاحبان دولت و معاريف را به خطوط قديمي مي‌نوشت و آنها را رموزي درباره آنان مي‌شمرد و مطابق خواست و ميل و آرزوي آنها تفسير مي‌نمود و به صورت پيشگويي جلوه مي‌داد و نسبت تمام اين پيشگويي‌ها را كه بعضي از آنها روي داده بود و برخي ديگر بوقوع پيوسته بود به دانيال نبي مي‌داد. اين موضوع با تفصيلي تمامتر و كمي اختلاف در تجارب‌الامم ابن مسكويه آمده و در لغت‌نامه[دهخدا]ذيل كلمه(دانيال)نقل شده است.(9)

اين فواصل زماني بين كوروش و ذوالقرنين قرآني از چشم تيزبين بعضي از نويسندگان دور نمانده و جناب «حسين عماد زاده» نيز در كتاب «تاريخ‌ انبيا از آدم تا خاتم و قصص‌القرآن » به روش خاص خود به نقد كلام ابوالكلام آزاد پرداخته مي‌نويسد : فاضل معاصر ، ابوالكلام آ‍زاد وزير فرهنگ هندوستان كتابي نوشته و در آنجا اصرار دارد ثابت كند كه ذوالقرنين همان كوروش كبير است و شواهد فقط روي تطبيق مشخصات اين دو نفر است ولي هيچ كجا نامي از كوروش يا كلمه‌اي كه منطبق با نام او باشد درباره ذوالقرنين يا بعكس از تاريخ و حديث ديده نشده است. غلبه ذوالقرنين در سال 3457 پس از هبوط آدم بوده است چيزي كه ابوالكلام آزاد را به نوشتن اين كتاب واداشته انطباق افكار و روحيه و نشانه حكومت و مسافرتهاي ذوالقرنين به كوروش كبير است در حاليكه آنچه مسلم است ذوالقرنين در 3457 سال پس از هبوط ظاهر شده است و كوروش در سال 559 سال ق از ميلاد يعني حدود 5013 سال پس از هبوط و به فاصله 2115 سال بعد. (10)

پس نه فاصله زماني نوشته شدن كتاب دانيال نبي با زمان كوروش همزمان است و نه فاصله زماني ذوالقرنين، يعني ذوالقرنين قرآني با كوروش 2115 سال فاصله دارد و نوشته‌هاي جعلي كتاب دانيال نبي 375 سال يعني چهار قرن! آنوقت جناب ابوالكلام به صرف وجود «دو شاخ» - آنهم عوضي كه پس و پيش سركنده شده نه از روبرو- نام آن مجسمه را مجسمه كوروش گذارد. و به استناد آن دو شاخ عوضي- كه در حقيقت تاجي مصري است و مصريان به آن نوع تاج مارپو كراتس مي‌گويند- كوروش را ذوالقرنين دانسته است. كه باطل بودن آن بر دانايان پوشيده نيست. اين حق و حساب «شاخ‌ها»ي كوروش. حال مي‌رسيم به حق و حساب «بال‌ها» كه هم شاخها شكسته شود و هم بالها قيچي گردد. دليل دوم جناب ابوالكلام آزاد مربوط به «بالهاي» شخص كنده شده در مجسمه است جناب ابوالكلام آنرا مطابق خوابي‌ مي‌داند كه اشعيا(كتاب اشعيا فصل 46 آيه 11) ديده و به اصطلاح كوروش را عقاب شرق ناميده است! در مورد كتاب اشعيا نيز لازم به ذكر است كه چون گفتارهاي متضاد در زمان و فاصله‌هاي بعيد گزارش شده كه مربوط به عمر يك نفر نمي‌تواند باشد لذا نويسنده كتاب را چند نفر با نامهاي اشعيا دانسته اند و حال كدامش نبي بوده يا نبوده معلوم نيست ولي آنچه معلوم است اشعياي اول در حدود 160 سال قبل از كوروش زندگي مي‌كرد و اشعياهاي بعدي تاريخ زندگيشان معلوم نيست ولي اين مسئله از كتاب برمي‌آيد كه وقايع سالهاي بين 710 و 300 قبل از مسيح را شامل مي‌شود يعني فاصله‌اي حدود 410 سال را دربرمي‌گيرد. خلاصه اينكه تاليف كتاب اشعياي نبي در سالهاي واقع بين 710 و 300 قبل از مسيح بوسيله چند نفر صورت گرفته و پيشگوييهايي كه درباره كوروش شده و خداوند وي را تجليل نموده و او را بنا بر نوشته ابوالكلام عقاب شرق خوانده است ( در تورات ترجمه فاضل خان همداني….» مرغ درنده از مشرق آمده است) جملگي در فصلهاي 45 و 46 كتاب مذبور آمده است و تاليف همان نويسنده مجهولي است كه او را اشعياي دوم [از روي ناچاري] خوانده‌اند و [گفته‌اند] وي معاصر كوروش هخامنشي بوده است.

همچنين قسمتي از كتاب عزرا كه به زبان آرامي است در حدود سده سوم پيش از ميلاد نوشته شده در صورتي كه خود عزرا در قرن پنجم قبل از ميلاد مي‌زيسته است» (11) يعني بين نوشته و نويسنده دويست سال فاصله است!! و بين اشعياها چهار قرن!! حال بهتر است بعد از رد دو دليل اصلي جناب ابوالكلام و اثبات جعلي بودن اسناد آنها به خود مجسمه پرداخته شده و جعلي بودن آن نيز اثبات گردد.

اين مجسمه در حقيقت معجوني است از هنرهاي خاورميانه، دوبال آن اخذ شده از مجسمه‌هاي «آشوري» و لباس آن «عيلامي» و ريش آن مادي و تاج آن بشكل شاخ عقب تصوير شده كه ماخوذ آن از تاج‌هاي مصري است و حتي حدود 1600 سال پيش از كوروش در بخش‌هاي مختلف خاورميانه پادشاهان خاورميانه از تاج‌هاي داراي دو شاخ استفاده مي‌كردند كه هنرهاي گوتي و حوري و مصري و قبرسي دليلي بر استفاده پادشاهان و بزرگان مملكتي از كلاههاي شاخ‌دار بود.

دكتر سيد حسين صفوي در مورد اين مجسمه به صراحت مي‌نويسد : اين مجسمه … ابدا متعلق به كوروش نيست و اكثر دانشمندان برآنند كه اين پيكر نه متعلق به كوروش اول و نه متعلق به كوروش دوم كوچك برادر اردشير دوم بلكه خواسته‌اند ملكي را بنمايانند كه در حال پرواز است و دست خود را براي رد كردن ارواح شرير بلند كرده است حال مسئله اين است كه چگونه و چه كسي يك مجسمه بي‌اسم و رسمي چنين را «كوروش» نامگذاري كرده و آنرا «ذوالقرنين» دانسته است. اينجاست كه جعل و جعليات به اوج خود مي‌رسد و مي‌گويند نه امروز بلكه روزگاري بر روي اين مجسمه كتيبه‌اي با دو سطر خط پارسي باستان و يك سطر خط بابلي و يك سطر خط عيلاي بوده كه روي آن نوشته شده بود «من كوروش، پادشاه هخامنشي»!!

دكتر بهرا م فره‌وشي استاد دانشگاه تهران با وقاحت باور نكردني در كتاب خود به نام ايرانويج مي‌نويسد : «ديولافوا باستانشناس معروف فرانسوي و خانم او در سفرنامه‌هاي خود ذكر مي‌كنند كه اين كتيبه را بر روي پيكره بالدار كوروش ديده‌اند» (13) در صورتيكه در سفرنامه مادام ژان ديولافوا كه اتفاقا جناب محمد علي فره‌وشي (مترجم همايون) – شايد پدر جناب همين دكتر باشد- با نام «ايران كلده و شوش» ترجمه كرده و جالب‌تر اينكه به كوشش خود جناب دكتر بهرام فره‌وشي چاپ گرديده به هيچ وجه در تصويري كه مادام ديولافوا از تصوير به اصطلاح كوروش كشيده هيچ كتيبه‌اي بر روي مجسمه وجود ندارد ولي در عوض كتيبه مذكور در روي يك ستوني ديگر كه اصلا ربطي به اين ستون ندارد و در فاصله خيلي بعيد ازهم قرار دارد و حتي يك نفر از ايلات محلي در زير آن به استراحت مي‌پردازد و همان كتيبه بالاي آن ستون ديده مي‌شود. و نشان مي‌دهد كه جناب دكتر و استاد دانشگاه تهران چقدر با تاريخ و تاريخ باستاني و باستانشناسي ايران آشنايي دارد و چگونه در ذهن خود يك كتيبه و يك ستون ديگر را بر روي يك ستون و مجسمه ديگر بصورت خيالي مي‌نهد تا براي دانشجويان اين مرزوبوم تاريخ كوروشي بسازد!!

در اين مقاله همان دو قطعه عكس ديولافوا از همان كتاب مدعي دكتر بهرام فره‌وشي ارائه شود تا اوج جعل او به بلنداي تاريخ كوروشي معلوم گردد و اساس ذوالقرنين قرار گرفتن مجسمه كه گويا كتيبه‌ بالاي آن بود نيز معلوم گردد. (14)

دكتر بهاءالدين پازارگاد استاد دانشگاه در كتاب وزين خود «تاريخ فلسفه و مذاهب جهان» كتاب دوم آيين زرتشت و ساير مذاهب ايران باستان در مورد همين نقش به اصطلاح كوروش و كتيبه به اصطلاح روزگاري موجود در روي آن به صراحت مي‌نويسد : « من شخصا مدت يك هفته اين سنگ را در محل خود بررسي نمودم و به اين نتيجه رسيدم كه امكان نداشته است كه كتيبه‌اي بالاي اين سنگ (مجسمه كوروش) وجود داشته باشد.

به نظر من اين طور رسيد كه يكي از مسافران انگليسي در قرن هيجدهم اين محل را بازديد كرده است و كتيبه‌اي را كه هنوز روي يكي ازجرزهاي سنگي در اين محل به خط ميخي موجود است در كتابي كه منتشر نموده نقاشي كرده است و شخصا فرشته بالداري كه روي جرز(ستون) ديگري بوده رسم نموده است. دانشمند ديگري كه هيچ وقت به ايران مسافرت نكرده و «دوبوا» نام دارد و فرانسوي است كه كتاب آن نويسنده انگليسي را خوانده و معلوم نيست به چه علت در كتاب خود آن كتيبه را بالاي آن فرشته بالدار قرار داده است بعدا ديگران كتاب «دوبوا» را خوانده‌اند و وقتي به پاسارگاد آمده‌اند ديده‌اند آن كتيبه بالاي آن فرشته (مجسمه كوروش) نيست». (15)

بدين ترتيب با يك جعل آشكار در تاريخ ايران و خاورميانه براي اينكه حرف مسلمانان را در مورد تحريف تورات دروغ جلوه دهند با اجير كردن بعضي ها يعني از آنسوي مرزهاي ايران براي ايران تاريخ مي‌نويسانند و براي اثبات عدم تحريف تورات خوابهاي جعلي براي انبيا ترتيب مي‌دهند و بعد آن خوابهاي جعلي را در كتابهاي جعلي تعبير به كوروش مي‌كنند و بعد ترتيب جعل مجسمه و كتيبه‌اي بر بالاي آنرا مي‌دهند تا به اصطلاح براي جوانان اين مرزوبوم تاريخي از تمدن بزرگ بسازند كه مسلمانان آن تمدن فرضي را نابود كرده و آنها را به اين روز نشانده است تا جوانان مسلمان را در معارضه با اسلام قرار دهند ولي تلاش جستجوگران واقع بين پرده از چهره كريه اين شاهپرستان و يهودپرستان برداشته و در تحقيقات جديد عوض نوشتن نام كوروش در زير آن مجسمه كذايي دانشمندان فعلي مرقوم مي‌دارند : فرشته بالدار. چنانچه در كتاب «تخت جمشيد» نوشته مهرداد بهار- نصراله كسرائيان دقيقا در زير همين ستون پاسارگادي و درتوضيح همان نقش جنجالي به صراحت نوشته شده «فرشته بالدار» (16) و نيز در كتاب سرزمين مهرو ماه تخت جمشد، نقش رستم، نقش رجب، پاسارگاد» در زير همان مجسمه به اصطلاح كوروش سابق نوشته شده : پاسارگاد – فرشته بالدار (17) و حتي در كتاب راهنماي تخت جمشيد به قلم جناب دكتر فرخ سعيد – كه از سوي سازمان ميراث فرهنگي كشور- منتشر شده در مورد عدم كوروش بودن و طرز لباس و ساير مشخصات آن مي‌نويسد :لباس بلند فردي كه اينجا ديده مي‌شود تا ساق پاي او مي‌رسد كه با آستينهاي كوتاه، يك لباس كاملا عيلامي است نيمرخ مرد ي نشان داده شده است كه در حال حركت به سوي تالار است و دست راست بلند شده‌اش از آرنج خم شده است. دو جفت بال بزرگ با پرهاي روي هم افتاده از جلو و عقب بدنش بيرون آمده است. موهاي سروريش كوتاه او حالت تابيده شده دارد. نكته‌اي كه روشن نيست تاج شاخ مانند اوست كه سه چيز گلدان مانند را نگه داشته و مانند تاج خدايان مصري به ويژه هارپوكراتس Harpocrates است بايد در نظر داشت كه كوروش هرگز به مصر كه پسرش كامبيز آنرا تسخير كرد نرفته بوده. (18)

و اين نوشته‌ها و تحقيقات جديد نشان مي‌دهد كه محققين مسلمان ديگر نمي‌خواهند بازي‌هاي مستشرقين و مستشرقين‌پرورده‌ها را بخورند و اين طليعه‌اي است نويد بخش كه مي‌تواند اميد و اعتماد در جوانان ايجاد كرده و خود راسا بدون اعتنا به جعليات غيرمسلمين و مجوسان يهوديان تاريخ واقعي خود را بازسازي نمايند.

چنانچه عالم رباني مرحوم علامه طباطبايي در تفسيرالميزان به صراحت به دسيسه هاي همين يهوديان مذكور اشاره كرده و به خوانندگان توصيه مي‌كند كه گرد اختلاف درباره ذوالقرنين كه ساخته و پرداخته يهود باشد نگردند. او در توصيه خود مي‌فرمايد :

خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مرويه از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) و از طريق خصوص شيعه از ائمه هدي (ع)و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آنها معامله حديث كرده‌اند (و احاديث موقوفه‌اش مي‌خوانند) درباره داستان ذي‌القرنين بسيار اختلاف دارد. آن هم اختلافهايي عجيب و آن هم نه در يك گوشه داستان، بلكه در تمام خصوصيات آن و اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت آوري است كه هر ذوق سليمي از آن وحشت كرده بلكه عقل سالم آن را محال مي داند و عالم وجود منكر آن است و اگر خردمند اهل بحث آنها را باهم مقايسه كرده مورد دقت قرار دهد هيچ شك نمي‌كند در اينكه خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست از همه مطالب غريبتر، روايتي است كه علماي يهود كه به اسلام گرويدند از قبيل وهب بن منبه و كعب الاحبار نقل كرده يا اشخاص ديگري - كه از قراين به دست مي ايد از همان يهوديان گرفته‌اند. نقل كرده‌اند. بنابراين ديگر چه فايده دارد كه به نقل آنها و استقصا و احصا آنها با آن كثرت و طول و تفصيلي كه دارند بپردازيم. (19)

حال يهود و يهودبازان و شاهپرستان و دست نشاندگان آنها بايد دنبال جعل ذوالقرنين شماره چهل برآيند تا بلكه در لابلاي اسفار و عهد عتيق شايد اين بار خشايارشا را ذوالقرنين قرآني معرفي كرده و مدتي جوانان مسلمان را سردرگم كنند تا نقشه از نيل تا فرات و طرح براندازي ايدئولوژيك اسلامي را بهتر اجرا نمايند.

منابع و مآخذ:

1- تاريخ 1 دوره عمومي آموزش بزرگسالان، چاپ وزارت آموزش و پرورش، انتشارات تهران بزرگ، 1353، ص 55

2- آذربايجان گونشي (خورشيد آذربايجان)، هفته‌نامه ادبي، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي دانشگاه تبريز، سال اول شماره چهارم آذر 1382، ص 2

3- تفسيرالميزان،ج13،ص 625- 633 به نقل از اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن، دكتر حميد محمد قاسمي، انتشارات سروش، (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران) چاپ اول، شابك 7-6.4 – 635- 964

4- اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي اسكندر، دكتر سيد حسين صفوي، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1364 صص 288-287

5- همانجا ص 288

6- اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن، ص 17

7- اسكندر و ادبيات ايران و شخصيت مذهبي اسكندر ص 288

8- كليات تاريخ تطبيقي ايران، دكتر عزيزاله بيات، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول، 1377، ص 30، شابك 3-441…..964

9- اسكندر و ادبيات ايران، ص 340

10- تاريخ انبيا از آدم تا خاتم و قصص قرآن، حسين عمادزاده، چاپ سي م هشتم، انتشارات اسلام، تهران، 1375، ص 328

11- اسكندر و ادبيات ايران، ص 290

12- همانجا، ص 292

13- ايرانويچ، دكتر بهرام فره‌وشي استاد دانشگاه تهران، انتشارات دانشگاه تهران، انتشار 1902، شماره مسلسل 3114 تاريخ انتشار آبنماه 1370، ص 65

14- عكس‌ها از كتاب ايران كلده و شوش، تاليف مادام ژان ديولافوا شواليه لژيول دونور، افسراكادمي، 336كليشه روي چوب از روي عكسهاي مؤلف و دو نقشه، پاريس 1880 ترجمه شادروان محمد علي فره‌وشي(مترجم همايون)، چاپ پنجم، خردادماه 1371 صص 386و 387

15- تاريخ فلسفه ومذاهب جهان. كتاب دوم آيين زرتشت و ساير مذاهب ايران باستان، دكتر بهاالدين پازارگاد، چاپ اول، 1347، به نقل از اسكندر و ادبيات ايران، ص 292

16- كتاب تخت جمشيد ، مهرداد بهار- نصراله كسرائيان، تدوين شهريار ايزدي ترجمه سودابه دقيقي، چاپ چهارم، 1372، ص 95

17- سرزمين مهروماه، تخت جمشيد، نقش رستم، نقش رجب، دكتر فرخ سعيدي، سازمان ميراث فرهنگي كشور، چاپ اول، تهران، 1376، زير تصوير منسوب به كوروش سابق (بدون صفحه)

18- تفسيرالميزان ، علامه طباطبائي، ج 13، ص 625 633 به نقل از اسرأييليات و تاثير آن بر داستان‌هاي انبيا در تفاسير قرآن ، ص 505

Qədim Azərbaycan şəhəri Təbriz

+0 امتياز

Qədim Azərbaycan şəhəri Təbriz

Azərbaycanın mədəniyyət mərkəzlərindən biri olan Təbriz qədim dövrlərdən etibarən strateji mövqeyinə və əlverişli iqlim şəraitinə görə qədim Şərqdə şöhrət qazanmışdır.Ən qədim dövrlərdən mühüm ticarət yolları Cənubi Qafqaz, İberiya və Qafqaz Albaniyasından Cənuba doğru – Beynəlnəhreyn və Hindistana gedən ticarət yolları bu şəhərdən keçib getmişdir.

Qərbdən uzanan ticarət yolları da Kiçik Asiyanı keçərək Təbriz şəhərində Beynəlnəhreyn və Hindistandan gələn yollarla birləşmişdir. Beləliklə Təbriz şəhərinin inkişaf etməsinə təsir göstərən mühüm amillərdən biri ticarət yolları olmuşdur.

Hələ Manna dövləti dövründə bu şəhər mühüm mərkəzlərdən biri olmuşdur. Assur mixi yazılarında şəhərin adı Tavreş kimi çəkilir və burada nəhəng qalanın olması qeyd edilir. Təbriz şəhəri Polibi, Diodor və Ptolomeyə görə Ovront dağının (Səhənd)ətəyində yerləşir.

Şəhər qırmızı rəngli torpağa sahib olan Eynal-Zeynal və yaxud Surxab yüksəkliyinin Cənubunda yerləşir. Bu ovalığın səviyyəsi Urmiya gölünün Şimal-Şərq bucağına tərəf getdikcə azalır. Eynal-Zeynal yüksəkliyi dəniz səviyyəsindən 1800 m hündürlükdə yerləşməklə bərabər, şəhərin Şimal-Qərbindən başlayaraq Qaradağ silsiləsini Səhənd dağı ilə birləşdirir.

Şəhərin Cənubunda dəniz səviyyəsindən 3547 m hündürlüyə malik olub, zirvəsi daim qarla örtülü olan Səhənd dağı ilə şəhər arasında təxminən 50 km məsafə var. Bu dağ qədim Assur mənblərində Uauş dağı adlandırılır.Dağın şimalında və şəhərin cənubunda yerləşən Yanıq adlanan təpələr, dəniz səviyyəsindən 500-600 m hündürdə yerləşir. Şərq tərəfdən şəhəri çox yüksək olmayan Sarı dağ (farslar bu dağı Zərdüguh adlandırır) əhatə edir. Şəhərin ərazisi dəniz səviyyəsindən 1350-1500 mm-ə qədər yeksəklikdə yerləşir. Beləliklə Təbriz şəhərinin ətrafında olan dağlar onu üzük qaşı kimi əhatə etmişdir.

Şəhər və onun ətrafının əlverişli təbii-coğrafi şəraiti, orada insan məskənlərinin hələ qədim dövrlərdən yaranmasına səbəb olmuşdur. Təbriz şəhəri və onun ətrafında olan əkin sahələri, habelə bağlar su ehtiyyatı az olan kiçik dağ çayları və arxlar vasitəsiylə suvarılır.

Lakin elə çaylar da vardır ki, onlardan yalnız ilin müəyyən dövrlərində istifadə etmək olur. Qalan dövrlərdə isə suyun tərkibində duz məhlulları çox olduğundan suvarılma işi çətinləşir. Belə çaylardan biri də Acıçay çayıdır. Bu çay Savalan dağının Şərq ətəklərindən başlanğıcını alaraq, Sərab mahalını suvardıqdan sonra Xanımrud mahalında İskəndərçayla birləşir və Təbriz şəhərinin Şimalından keçir. Acıçay Mayan, Axola, Baranlı, Satınlı və Şora kəndlərinin ərazisindən keçərək Urmiya gölünə tökülür.

Orta əsr müəllifi Həmdullah Qəzviniyə görə vaxtilə Təbriz şəhərinin ətrafında 600-ə qədər kəhriz mövcud olmuşdur. Qeyd etmək lazımdır ki, Azərbaycanda kəhriz suvarma sisteminin tarixi çox qədimdir.

Təbriz ərazisi kontinental əraziyə malikdir. Burada qışda tempratur -28, yayda isə 25/30 dərəcə olur.

Təbrizdə ən güclü zəlzələ 858 və 1042-ci illərdə baş vermiş və şəhəri yerlə-yeksan etmişdir. Mənbələrin verdiyi məlumta görə Təbrizdə 858-ci ildə baş vermiş zəlzələ nəticəsində şəhərdə 40 min nəfər adam həlak olmuşdur. Təbrizdə yerin xəfif tərpənməsini həmişə hiss etmək mümkündür. Bəzi alimlərə görə yerin belə tərpənməsinə səbəb vaxtilə Səhənd dağının vulkanik olmasıdır. Lakin Xanıkov bunu yer təbəqələrinin dəyişməsi ilə sübut etməyə çalışır.

Azərbaycanın təbii və coğrafi şəraitinin əlverişli olması bu ərazidə yaşayan əhalinin yaşaması üçün qədim zamanlardan gözəl imkan yaratmışdır.

Müasir Təbriz, Mərənd və Xoy şəhərlərinin yerləşdiyi ərazi Manna dövründə Sanqbitu adlanırdı. Bu ərazi Urmiya gölünün Şimal və Şimal-Qərb ərazisini əhatə edirdi. Xəzər dənizi ilə Urmiya gölü arasndakı ərazi – Təbriz və Miyanə rayonları Zikirtu adlanırdı. Sanqbitu və Zikirtu rayonları öz dövrlərinə görə inkişaf etmiş rayonlar idi. Bunu arxeoloji qazıntılar və yazılı məlumatlar da təsdiqləyir. Belə ki, Assur hökmdarı II Sarqonun Urartu dövlətinə yürüşü zamanı bu ərazi onun ordusunu un və şərabla, habelə yük və minik heyvanı ilə təmin etmişdi.

Bu ərazidə əkinçilik və maldarlıqla yanaşı sənətkarlq da inkişaf etmişdi. Ziviyə, Həsənli və Yanıqtəpədən əldə edilən arxeoloji materiallar bu ərazidə sənətkarlığı yüksək inkişaf etdiyini göstərir.

Təbriz şəhərinin tarixinin öyrənilməsi üçün Assur hömdarı II Sarqonun (e.ə. 722-701) eramızdan əvvəl 714-cü ildə Manna ərazisinə soyğunçu hücumunun və onun bu hücum haqqında verdiyi məlumatların böyük əhəmiyyəti vardır. Bu hücum zamanı yazılmış II Sarqonun kitabəsi, Manna və habelə Təbriz şəhərinin tarixinin öyrənilməsinə dair ən qiymətli sənəddir. Həmin kitabədə deyilir: ”Tarmakisdə əhəmiyyətli istehkamlar vardır. Burada yaradılan səddlər möhkəmdir. Həmin səddlər böyük xəndəklər vasitəsi ilə dövrəyə alınmışdır. Dövlət qoşunlarının əlavə qüvvəsi də burada saxlanılır. Eyni zamanda onların atları da burada bəslənilir. Ətraf rayonların əhalisi mənim qorxumdan buraya toplanmışdı. Mən bura hücum edən zaman əhali buranı tərk edərək susuz çöllərə qaçmağa məcbur oldu (susuz çöl dedikdə Muğan nəzərdə tutulur). Mən bu mahalı ələ keçirdim. Müdafiə istehkamı halına salınmış yaşayış yerləri arasında döyüşlərə başladım. Daxildə olan yaşayış yerlərinə od vurdum, qala sakinlərinin külli miqdarda olan ərzaqlarını yandırıb məhv etdim. Bundan başqa həmin qala ətrafında olan 30 kəndi də yandırdım.”

Tədqiqatçılar II Sarqonun kitabəsində qeyd edilən Tarmakis şəhərinin Təbriz olmasına şübhə etmirlər. Digər tərəfdən həmin kitabədə qeyd olunan Uşkaya qalasının müasir Üsküyə toponimi ilə bir mənşəli olması da diqqəti cəlb edən faktlardandır. Beləliklə II Sarqonun kitabəsi Təbrizin qədim dövr tarixi üzrə hələlik aşkar olunmuş yeganə mənbədir.

Lakin İran tarixçiləri şəhəri xeyli gəncləşdirərək onun orta əsrlərdə Abbasilər sülaləsindən olan Harun ər-Rəşidin hakimiyyəti dövründə inşa edildiyini yazırlar. V.F.Minorski qədim erməni dilli mənbələrə istinad edərək Təbrizin Abbasilərin hakimiyyətindən çox-çox əvvəl yarandığını qeyd edir. İran tarixçilərindən Məhəmmədhəsən xan Zinət “Zinət əl məcalis” və “Təqvime buldan “ adlı əsərlərinə istinad edərək Təbrizin Azərbaycanın böyük şəhərlərindən biri olduğunu və xalq arasında Toriz adı ilə məşhur olduğunu göstərir. Onun fikrincə qədim müəlliflər Azərbaycanın paytaxtının Kanza və yaxud Kanzak (Gəncək, Qazaka) olduğunu qeyd etmişlər. Qədim müəlliflər Təbriz şəhərini həm də Şahıstan adlandırırlar. Şahıstan iberdilli xalqlarda möhkəm, erməni dilində isə xəzinə deməkdir. Azərbaycanın qədim hökmdarları, sonra isə Sasani şahları öz xəzinələrini bu şəhərdə saxlayırmışlar.

Erkən orta əsr erməni dilli mənbələrdə Təbriz şəhəri həm də Davrij adlandırılır. Bu sözün mənası qrabarca (qədim erməni dili) qisasçı deməkdir. Erməni dilli mənbələrdə göstərilir ki, Arşakilər sülaləsindən olan Ərdəvan Ermənistan hökmdarı Böyük Xosrov ilə bir nəsildən (Ermənistan, Qafqaz Albaniyası və Atropatenada Arşakilər sülaləsinin kiçik qolları hakimiyyətdə olmuşlar.Böyük Xosrov da Ermənistanı idarə edən Arşaki əsilli hökmdardır.Tarixşünaslıqda Arşakilərin türk və parf mənşəli olması haqqında fikirlər var. Ayrıca parfların da türk mənşəli olması haqqında təkzibedilməz faktlar var.) və dost olduğuna görə biri digərinin müttəfiqi imiş. Sasani sülaləsinin banisi Ərdəşir əvvəl Ərdəvanın vəziri imiş. Lakin çox keçmədən o, Ərdəvana xəyanət edib onu öldürmüş, taxt-taca özü sahib olmuşdur. Bu xəbəri eşidən Ərdəvanın dostu və müttəfiqi Böyük Xosrov Ərdəşirdən qisas almaq üçün onunla on il müharibə etmişdir. Bu müharibədə bəzi hallarda Ərdəşirin üstün gəlməsinə baxmayaraq nəticədə Böyük Xosrov onu məğlub edərək Hindistana qədər qovmuşdur. Bu hadisədən sonra Böyük Xosrov eramızın 253-cü ilində Azərbaycanda bir şəhər salaraq onun adını Davrij qoymuşdur. Hər halda bu məlumat yarıməfsanəvi olsa da hələ Sasanilər dövründə Təbrizin bir şəhər kimi varlığını göstərir.

Orta əsr müəlliflərndən Yaqut Həməvi və Həmdullah Mustofi Qəzvini Təbriz şəhərinin əsasının qoyulması tarixini Abbasilər sülaləsindən olan Harun ər-Rəşidin bacısı Zübeydə xatunun adı ilə əlaqələndirirlər. Zübeydə xatun isitmə xəstəliyinə tutulmuş, guya Təbrizə gəldikdən sonra sağalmış və bununla əlaqədar olaraq o, bu yerdə şəhər salmaq əmrini vermişdir. ”Təb” fars dilində isitmə, ”riz” isə rixtən felindən olub tökmək deməkdir. Deməli, fars müəlliflərinin iddialarına görə Təbrizin lüğəti mənası isitməni müalicə edən deməkdir. Lakin bütün tarixi faktlar birmənalı şəkildə bu fikri rədd edir. Ən azından Təbriz bu sözün ilkin forması deyil.

Qeyd edək ki, Təbriz şəhəri yaxınlığında qazılmış qədim kəhriz indi də Zübeydə kəhrizi adlanır. Ola nilsin ki, Zübeydə xatunun əmri ilə bu şəhərdə bir sıra binalar tikilmiş və abadlıq işləri aparılmışdır və orta əsr müəllifləri də Təbrizin Zübeydə xatunun əmri ilə bina edilməsini qeyd edərkən qədim şəhərin bərpa edilməsini nəzərdə tutmuşlar. Lakin İran tarixçiləri əzəmətli şəhərin tarixini saxtalaşdırmaq üçün mənbələrin yalnış şərhindən istifadə etmişlər.

Təbriz qədim dövrlərdən Azərbaycanın paytaxtı olmaqla yanaşı, həm də atəşpərəstliyin mərkəzlərindən biri olmuşdur. Hazırda Təbriz yaxınlığında Allahu-əkbər dağı üstündə (Baba dağı yaxınlığında) möhkəm daş divarlara malik olan atəşgah binasının qalıqları saxlanlır. Bu atəşgah xalq arasında Zərdüşt peyğəmbər atəşgahı adı ilə məşhurdur.

Mənbələr və arxeoloji faktlar göstərir ki, Təbriz bir şəhər kimi heç də İran tarixçilərinin iddia etdiyi kimi orta əsrlərdə yox, eramızdan əvvəl birinci minillikdən etibarən yaşayış məntəqəsi kimi formalaşmışdır və bu şəhər haqqında ilk dəfə məlumat verən mənbələr qədim Assur mənbələridir. Bu mənbələrdə şəhərin adı Tarui və ya Tarmakis kimi qeyd edilir.

Şəhərin adı barədə mütəxəssislər yekdil qərara gələ bilməmişlər. Bəzi tarixçilər Tarui sözünün qədim türk dilində ikiqat qala mənasını verdiyini deyirlər. Tədqiqatçılar qeyd edirlər ki, bu ikiqat qala müasir Təbriz şəhərinin yerində olmuşdur. E.A.Qrantovskiyə görə müasir Təbriz sözünün tələffüzü özü-özlüyündə müəyyənləşdirir ki, bu ad göstərilən Tarui sözündən əmələ gəlmişdir.

XII—XIII əsr — Atabəylər dövlətinin paytaxtı olmuşdur.
1375—1468 — Qaraqoyunlular dövlətinin paytaxtı olmuşdur.
1469—1501 — Ağqoyunlular dövlətinin paytaxtı olmuşdur.
1501—1548 — Səfəvilər dövlətinin paytaxtı olmuşdur.

Daha sonralar Qacar sülaləsi dövründə İran vəliəhdinin qərargah şəhəri, 1905-1906 illərdə isə İran Konstitusiya İnqilabının mərkəzi olmuşdur.

Təbrizdə səkkizdən çox böyük muzey var:
Azərbaycan muzeyi Xomeyni xiyabanında
Ölçü muzeyi
Məşrutiyyə muzeyi bazarda
Şəhriyar muzeyi (rəhmətlik şair ustad Şəhriyarın evi) Məqsudiyyə məhəlləsində
Ustad Bohtuni muzeyi Lekler məhəlləsinde
Qacar muzeyi Şeşgilan məhəlləsində
Təbiət muzeyi Azadi xiyabanında, Abresanda
Bələdiyyə muzeyi saat (bələdiyyə) bürcunda







Xaqani Şirvani

+0 امتياز

Xaqani Şirvani

 


Haqqında:

Şairin adı İbrahim, atasının adı Əlidir. Orta əsr mənbələrində o, belə təqdim edilir: Əbu Bədil Əfzələddin İbrahim ibn Əli Nəccar ibn Osman ibn İbrahim Həqaiqi Həssanul-Əcəm Xaqani Şirvani. Burada Həqaiqi, Həssanul-Əcəm və Xaqani onun təxəllüsü, Əfzələddin ləqəbi, Əbu Bədil kunyəsi və Şirvani mənsub olduğu yerin adıdır.
Xaqani 1126-ci ildə Şamaxıda anadan olmuşdur. İlk təhsilini əmisindən almış və dövrünün müxtəlif elmlərinə dərin maraq göstərmişdir. Gənc yaşlarından yüksək şairlik istedadını göstərən Xaqani Şirvanşahlar sarayına dəvət edilir və orada böyük şöhrət tapır. Saray çəkişmələri və paxılların münasibəti nəticəsində şair həbs edilir. Daha sonralar Xaqani Yaxın Şərq ölkərərində səfərdə olmuş və təəssüratlarını poetik əsərlərdə vermişdir. Şair ömrünün son illərini Təbrizdə keçirmişdir. Xaqani 1199-cu ildə vəfat etmiş və Təbrizin "Şairlər qəbiristanlığı"nda dəfn edilmişdir

Həyatı:

Xaqani 8 yaşında atasıni itirmiş, dövrünün məşhur alim və həkimi olan əmisi Kafiəddin Ömər Osman oğlunun himayə və tərbiyəsi altında böyümüşdür.
Xaqani Şirvaninin Sənainin "Hədiqətül-həqiqət" əsərinin təsiri ilə "Həqayiqi" təxəllüsü ilə yazdığı şerlər ona şöhrət qazandırmışdır. 25 yaşında ikən Şirvanşahların məliküş-şüərası Əbül-üla Gəncəvinin dəvəti ilə saraya gəlmiş, onun qızı ilə evlənmiş, Əbül-ülanın ona verdiyi "Xaqani" təxəllüsü ilə şerlər yazmışdır.
Xaqani Şirvani klassik Şərq poeziyasının bütün janrlarında yüksək sənətkarlıq nümunələri yaratmışdır. Əsərləri tezliklə Yaxın və Orta Şərq ölkələrinə yayılaraq müasirlərinin diqqətini cəlb etmişdir. Bədxah saray şairlərinin haqsız hücumlarına məruz qalan Xaqani Şirvani 1156-cı ildə Məkkəyə ziyarət bəhanəsi ilə Şirvanı tərk etməyə məcbur olmuşdu. Xaqani Şirvani gizli surətdə Şirvandan getməyə cəhd göstərmiş, lakin I Axsitanın əmri ilə həbs olunaraq 1170-ci ildə Şabran qalasına salınmışdır. 7 ay həbsdə qaldıqdan sonra azad edilən Xaqani Şirvani, nəhayət, 1173-cü ildə ailəsi ilə birlikdə Şirvanı həmişəlik tərk edərək Təbrizə köçmüş, ömrünün sonunadək orada yaşamış və bu şəhərdə vəfat etmişdir. Təbriz yaxınlığında sonralar "Məqbərətüş-şüəra" adlandırılan Surxab qəbristanlığında dəfn olunmuşdur. Dahi Nizami Gəncəvi Xaqani Şirvaninin vəfatı münasibəti ilə mərsiyə yazmışdır.
Xaqani Şirvaninin ədəbi irsi zəngindir. Yaxın Şərqə səfərdən qayıtdıqdan sonra Xaqani Şirvani Yaxın Şərq ədəbiyyatı tarixində epik poeziyanın ilk görkəmli nümunələrindən hesab edilən "Töhfətül-İraqeyn" (1157) adlı məsnəvisini yazmışdır. Əsər dövrün sosial-siyasi şəraitini öyrənmək baxımından da əhəmiyyətlidir. "Mədain xərabələri" adlı məşhur fəlsəfi qəsidəsində müasirləri üçün maraqlı fikirlər irəli sürmüşdür. Xaqani Şirvani vətənpərvər şairdir. O, vətəni Şirvanı hüsnkar təbiətli, bolluq, bərəkət ölkəsi, şairlər ocağı kimi tərənnüm etmişdir. Azərbaycan ədəbiyyatı tarixində Qətran Təbrizi ilə başlanan qəzəl janrı Xaqani Şirvani və Nizami Gəncəvi yaradıcılığında kamillik dərəcəsinə çatmışdır. Cərəyan edən hadisələri real surətdə əks etdirməyə çalışan şair, saraylara nifrətini, xalqa yaxınlıq və sədaqətini, "Xaqani" deyil, "Xəlqani" olduğunu poetik bir dildə bildirmişdir. Xaqani Şirvani eyni zamanda mahir nasir olmuşdur. "Töhfətül İraqeyn" məsnəvisinə nəsrlə yazdığı müqəddimə və dövrünün məşhur adamlarına mənsur məktubları mürəkkəb bədii tərzli ifadəsi, təşbeh, istiarə, eyham və mübaliğələri ilə diqqəti cəlb edib.
Xaqani əsərlərini fars və ərəb dillərində yazsa da şerə gətirdiyi bir sira yeniliklərinə və ədəbi-bədii xüsusiyyətlərinə görə Azərbaycan məktəbini təmsil etmişdir.
Xaqaninin əsərlərinə Şərqin bir çox görkəmli şairləri nəzirələr yazmışlar. Şairin bədii irsinin öyrənilməsi ilə Azərbaycan, İran, Rusiya, Hindistan, Pakistan və Qərbi Avropa tədqiqatçıları məşğul olmuşlar. Azərbaycan alimləri akad. Həmid Araslı, Qafqaz Kəndli-Herisçi və Məmmədağa Sultanov şairin həyatını və yaradıcılığını öyrənməkdə dəyərli işlər görmüşlər.
Xaqaninin poetik əsərlərinin müəyyən hissəsinin Azərbaycan dilinə tərcüməsi M.Rahim, Ə.Vahid, M.Mübariz və başqalarına məxsusdur.
Əsərləri Hindistanda, İranda dəfələrlə çap edilmişdir. Yaradıcılığı 12-ci əsrdən tədqiqatçıların diqqətini cəlb etmiş, Azərbaycan, rus, Qərbi Avropa, İran, Türkiyə, Hindistan və s. ölkələrin şərqşünasları tərəfindən öyrənilmişdir.



Yaradıcılığı:
Xaqaninin zəngin ədəbi irsi 17 min beytlik lirik şerlər divani, "Töhfətul-İraqeyn" poemasından, bədii nəsrin maraqlı nümunələri olan 60 məktubdan ibarətdir. Divanındakı şerlər qəsidə, qəzəl, mədhiyyə, mərsiyə, rübai və s. ibarətdir. Onun ictimai-fəlsəfi məzmunlu əsərlərinə "Şiniyyə" və "Mədain xərabələri" qəsidələri, "Həbsiyyə" şerləri və "Töhfətul-İraqeyn" poeması daxildir. "Kitabi-Dədəm Qorqud" eposunun bizə gəlib çatmış əlyazma nüsxələrinin köçürülmə tarixi XVI əsrdə Dövrün ən böyük şairlərindən biri kimi tanınan Əfzələddin Xaqani yaradıcılığında diqqəti ən çox çəkən cəhət, hər beytdə, hər misrada özünü göstərən dərin obrazlılıq və elmilikdir.
İslam Şərqinin bir çox elmlərinə vaqif olan sənətkar bütün bunları quru, yorucu bir dillə yox, şirin, cazibədar, heyranedici poeziya dili ilə təqdim edir. Dövrünün elmlərini dərindən bilən Xaqani bəzən incə bir eyhamla bütöv əsərlərə sığa bilən fikir ifadə etmiş olur. Bəzən isə onun əsərlərində dövrünün şəriət xadimlərinin müəyyən etdiyi ehkamlarla uyuşmayan ezopdilli qənaətlər də irəli sürülür, poetik simvollardan geniş istifadə edilir.
Azərbaycan ədəbiyyatında ilk epistolyar məsnəvi sayılan "Töhfətül-İraqeyn" ("İki İraqın töhfəsi") (1156) poemasında da Xaqani bir sıra simvol və eyhamların köməyi ilə özü ilə mühiti arasında olan dərin ziddiyyətləri açıb göstərməyə nail olmuşdur. Bu baxımdan istər Xaqani, istərsə də Nizami yaradıcılığına dialektik inkişaf meyli xasdır. Bu şairlər təbiət və cəmiyyəti donmuş halda deyil, daim inkişaf və yüksəlişdə götürüb baxmağa güclü meyl nümayiş etdirirlər. Xüsusən Nizami yaradıcılığı bu baxımdan bütövlükdə dünya ədəbiyyatlarında özünəməxsus mərhələ təşkil edir. Xaqani Şirvani Şamaxıdakı saray mühitinin əzici təsirinə dözməmiş, Məkkəyə ziyarətə getdikdən sonra bir daha saraya qayıtmayaraq Təbrizdə məskən salmış və orada da vəfat etmişdir. Şairin məzarı Təbrizin Sürxab qəbiristanlığındakı "Şairlər məqbərəsi" adlanan yerdədir.
Xaqani həm də Azərbaycan ədəbiyyatında ən böyük lirik şairlərdən biri kimi tanınır. Onun qəzəl və rübailərində Azərbaycan poeziya məktəbinin ən yaxşı ənənələrinin əsası qoyulmuşdur. Xaqani yaradıcılığında Azərbaycan poetik məktəbinin öz əksini tapmış özəlliklərindən biri də türklüyə dərin məhəbbətdir. Sonralar Nizami yaradıcılığında bu xüsusiyyət özünün zirvəsinə çatmışdır.

Əsərləri:

Ey Xaqani, bu dünyada hər zaman,
Anan vermiş zəhmətilə sənə can.

Su, çörəyin qıt olsa da atmadın, -
Yurdun oldu bu əzablı, dar Şirvan.

Heç bir kəsə sən olmadın tüfeyli,
Kömək aldın allahdan nə anandan.

Sən oturdun kölgə kimi ananın
Cəhrəsinin kölgəsində anbaan.

Ey ağ qartal! Nə vaxtadək olacaq
Ana yurdu vücuduna aşiyan?

Nə vaxtadək, İsa kimi atasız, -
Ana ilə tanısınlar səni? Qan!

Bir dəfə də Xzır kimi yoxa çıx,
Bəsdir oldun ananla həmxaniman!

Sən qiymətli bir dürrsən, nədəndir
Oldun ana astanasından pünhan?

Sən ağıllı övladsansa dilə gəl,
Ana kimi özünü danla bir an.

Hər nə etsən ana haqqın unutma,
Bil, anandır sənə edər can qurban.

Bu ananın xatirinə, düşməndən
Gələn dərdə dözüb, sən ol mehriban.

Qorx o gündən, bir gün səni tək qoyub,
Əbədilik anan köçər dünyadan.


***

Çox ağırdır xasiyyəti mənim nəccar atamın,
Onu xalis yanar oddan yaratmış pərvərdigar.

Sanki ekiz doğulmuşdur Nəmrudun Azərilə,
Ona təlim verən usta olmuş Yusifi-nəccar.

Təbiəti: kərkisi tək, mahir olmuş yonmaqda,
Xasiyyəti, mişarı tək, yaman kəsib doğrayar.

Hər gün fələk sitəmindən o eyləyir şikayət,
Gecə Zühəl ulduzuyla səhərədək çarpışar.

Mərrix əgər olsa idi sakin birinci göydə,
Dərhal ona əl uzadıb, vurardı iki mismar.

Ağırlaşıb qocalıbdır, qıçlarını tutub yel
Başı isə dazlaşaraq, huşu pərsəng aparar.

Köhnəlmişdir lıkka kimi dərisində vücudu,
Əti sanki bədənində əprimişdir aşikar.

Nə üzündə səfası var, nə başında sevdası,
Hamımızın üzərində ağır bir yükə oxşar.

Yazıq anam mənbər kimi qısılmışdır bir küncə,
Minarə tək baş qaldırıb atam edir iftixar.

Zəmanənin mən ki belə ən layiqli oğluyam,
Osa mənim hünərimi özü üçün bilir ar.

Deyir: kaş ki, bu Xaqani bir toxucu olaydı,
Olmayaydı söz mülkündə belə qabil sənətkar.

Nə etməli, atam odur bir oğulam ona mən,
Ağ olmaram, o nə qədər eyləyərsə məni zar.

Axır mənə çörək verib bəsləmişdir birtəhər,
Böyük allah, qoru onu, bəlalardan çək kənar.


***

Bu göylər şahının lütfü mənə sayə salıb əlan,
Zavallı könlümə vermiş yeni qüvvət, yeni ruh, can.

Ürək dil açdı, şükr etdi ki, qurtardım fəlakətdən,
Nə yaxşı – söylədi canım – tükəndi möhnəti-zindan.

Belə olduqda şadlandım, nəhayət, arzuma çatdım;
Sənə qoy söyləyim indi qəribə bir gözəl dastan.

Gedib məğrib-zəminə bir kişi dərya kənarında,
Dararkən başını bir tük yerə saldı o, başından.

Köçüb sonra o, məqribdən, səyahət eylədi şərqə,
Bu müddət çox külək əsdi, yağışlar eylədi tufan.

Otuz il keçdi bu gündən, yenə səyyah gəlib qərbə,
Haman yerdən götürdü öz tükün, güldü bir az heyran.

Buna Xaqaninin halı, onun Abxazə ezamı
Necə çox oxşayır, bir bax, necə dövr eyləyir dövran.

Olub Abxaz ona məğrib, şahın dərgahı bir dərya
Zavallı canı bir tük tək düşüb qalmış ora nalan.

Əgər bir vaxt o da canın taparsa tük kimi təkrar,
Ona tənə edib, bir də gülərmi nanəcib düşman?

Olub indi mənə həmdəm səsi çaşbaş vuran bir ney,
Əlimdən öz neyimi, gör, necə aldı fələk asan.

Açılmış bir gün ağzıdır mənim ağzım bu gün yalnız,
Qızıl, yaqutla doldurmuş bütün dünyanı hər bir an.

Fəqət əfsus ki, gülməz könül Rey mülkü də alsa,
O, halbuki quru sözlə olardı nəşəli, xəndan.

Bu Kür Ceyhun olar, Tiflis Səmərqəndi qoyar dalda,
O vəqt ki, Tiflisə, Kürlə gələr Xaqani və xaqan.


***

Nə qədər ki, dövlət sənin qapındadır pasiban,
Açacaqdır qapısını sənə geniş asiman.

Qüreyşilər bayrağınla sənin səfərbər oldu,
Yəmanilər xəncərinlə sənin müzəffər oldu.

İnsaf sənin dəzgahına gəldi sevinc ilə, bax,
Zülmü sitəm astanadan qaçdı yaxa yırtaraq.

Fələk sənin qullarının qollarına baş əydi,
Ona görə fanilikdən azad oldu əbədi.

Öz qələmin rəng vermişdir məharətlə ruzgara,
Gecə, gündüz bu səbəbdən olmuş belə ağ, qara.

Söz Misrinin Yusifləri saflığına hər zaman
Nuş eyləyir mənaların badəsini durmadan.

Mənim bütün varlığımı bürümüşdür qəm, kədər,
Razılığın olmayınca, bu varlıqdan nə səmər?

Mənim yüksək qiymətimi təkcə bir sən bilərsən,
Simurğə də bu dünyada Cəmşid verə bilər dən.

Gözəl bilər bu mətləbi göy cəlallı hökmdar,
Mənim kimi yer üzündə tapılmaz bir sənətkar.

Baxma sadə bir xarratın oğluyam mən, bil, Azər
Xarrat idi, lakin oğlu Xəlil oldu peyğəmbər.

Bu sənətdə hər kəs məndən öyrəndi bir fəsahət,
Sonra gedib hazırladı mənə min cür fəlakət.

Bu təəccüb deyil, əgər bir qurşun almas qıra,
Hünər ona deyərəm ki, almas polad sındıra.

Gedən zaman bu dünyadan Sənai tək bir ustad,
Əvəz gəldim ona, atam mənə Bədil qoydu ad.

Boğazına gövhər tıxdım bu dünyanın nə qədər,
Onu aman deməyə də qoymadı bu gövhərlər.

Sən təbimin bağçasından istə təzə xurmalar,
Gedib hər bir yaramazın söyüdündən umma bar!

Hər an xurma ağacından boldu xurma dərərsən,
Yel əsərsə, kəpənəklər uçar fəqət söyüddən.

Əgər qəmdən qocalmışsa vücudum, nə eybi var? –
Mədhin ilə bu dünyanı təzələrəm aşikar!

Tərifini edən qəlbim sınsın gərək hər anda,
 

شهر من تبريز ، شهر اولين ها

+0 امتياز

 
شهر من تبريز ، شهر اولين ها
اولين چاپخانه در سال 1227 توسط شاهزاده عباس ميرزا در تبريز تاسيس شد و 12 سال بعد دومين چاپخانه در تهران تاسيس گرديد.
براي اولين بار كتب خارجي در تبريز ترجمه گرديد كه از آن جمله عبارتند از:
پطر كبير، شارل دوازدهم، اسكندر كبير
اولين رمان ايران به نام ((ستارگان فريب خورده- حكايت يوسف شاه سراج)) توسط ميرزا فتحعلي آخوند زاده در تبريز به رشته تحرير در آمد.
اولين دايرهّ المعارف توسط محمد رضا زنوزي تبريزي نوشته شد.
اولين كتابخانه عمومي توسط ميرزاحسن خان خازن لشگر در سال 1312 در تبريز تاسيس شد
اولين سينماي ايران پس از پنج سال از اختراع جهاني آن (توسط برادرن لومير)، در تبريز با نام سولّي(آفتاب) تاسيس گرديد
اولين نمايشنامه و تئاتر در تبريز به سال 1261 شكل گرفت.
اولين عكاسخانه توسط قاسم ميرزا در تبريز راه اندازي شد.
اولين فوتباليست شاغل در اروپا (بلژيك) به نام حسين صدقياني از اهالي تبريز در سالهاي 1309-1311 بهترين گل زن باشگاههاي اين كشور بود و در فينال جام باشگاههاي بلژيك با به ثمر رساندن سه گل باعث قهرماني تيم رويال شالروا اسپورتينگ كلوپ در مقابل تيم بروكسل گرديد.

در زمينه پزشكي:
- نخستين طبيب محصل فرنگ
- نخستين كتابهاي پزشكي
-نخستين آبله‌كوبي
- نخستين دانشكده پرستاري مامائي
- نخستين دندانهاي مصنوعي
- اولين عمل قلب باز
- پيوند قلب برروي سگها

و نخستين عمل پيوند كليه توسط دكتر جواد هيات در سال 1347 در تبريز به انجام رسيد.
اولين هوانورد ايراني به نام كلنل محمد تقي خان پسيان از اهالي تبريز بود.
اولين كارخانه اسلحه و مهمات در شهر تبريز بنا نهاده شد.
اولين كارخانه چيني سازي در شهر تبريز ساخته شد
اولين كارخانه توليد برق در اين شهر و اولين خياباني كه در آن از چراغهاي برقي استفاده شد خيابان چراغ گازي تبريز بود
اولين ضرابخانه ماشيني و انتشار اسكناس از فعاليت هاي اين شهر اولين ها بود.
اولين شهر ايران كه صاحب تلفن شد تبريز بود.
اولين انجمن زنان در تبريز توسط صاحب سلطان خانم تشكيل گرديد.
اولين بلديه و نظميه پليس مردمي و شهرداري ايران متعلق به تبريز است
اولين مهمانخانه توسط ميرزا اسحق خان معززالدوله در تبريز پذيراي مهمان گرديد.
اولين مدرسه كر و لال ها توسط جبار باغچه بان و اولين مدرسه نابينايان توسط يك ميسيون آلماني و اولين مدارس حرفه اي و بازرگاني توسط محمدعلي تربيت و اولين كودكستان توسط ابوالقاسم فيوضات در تبريز بنا گذاشته شد.
اولين پايگاه لرزه نگاري در تبريز (شهر زلزله خيز) بنا گذاشته شد.