شهريار

+0 امتياز

الا اي داور دانا تو ميداني كه ايران.


چه محنتها كشيد از دست اين تهران و تهراني


چه طرفي بست از اين جمعيت ايران جز پريشاني


چه داند رهبري سر گشته صحراي ناداني


چرا مردي كند دعوي كسي كو كمتر است از زن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


تو اي بيمار ناداني چه هذيان و هدر گفتي


به رشتي كله ماهي خور به طوسي كله خر گفتي


قمي را بد شمردي اصفهاني را بتر گفتي

 
جوانمردان آذربايجان را اين نام مجاز نمي باشد گفتي


تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدي دامن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


تو اهل پايتختي بايد اهل معرفت باشي

 
به فكر آبرو و افتخار مملكت باشي


چرا بيچاره مشدي و بي تربيت باشي

 
به نقص من چه خندي خود سراپا منقصت باشي


مرا اين بس كه ميدانم تميز دوست از دشمن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


گمان كردم كه با من همدل و همدين و همدردي

 
به مردي با تو پيوستم ندانستم كه نامردي


چه گويم بر سرم با ناجوانمردي چه آوردي

 
اگر ميخواستي عيب زبان هم رفع ميكردي


ولي ما را ندانستي به خود هم كيش و هم ميهن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


به شهريور مه پارين كه طيارات با تعجيل

 
فرو ميريخت چون طير ابابيلم به سر سجيل


چه گويم اي همه ساز تو بي قانون و هردمبيل

 
تو را يك شب نشد ساز و نوا در راديو تعطيل


ترا تنبور و تنبك بر فلك ميشد مرا شيون


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


بدستم تا سلاحي بود راه دشمنان بستم

 
عدو را تا كه ننشاندم به جاي از پاي ننشستم


به كام دشمنان آخر گرفتي تيغ از دستم


چنان پيوند بگسستي كه پيوستن نيارستم


كنون تنها علي مانده است و حوضش چشم ما روشن

!
الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


چو استاد دغل سنگ محك بر سكه ما زد

 
ترا تنها پذيرفت و مرا از امتحان وا زد


سپس در چشم تو تهران به جاي مملكت جا زد

 
چو تهران نيز تنها ديد با جمعي به تنها زد


تو اين درس خيانت را روان بودي و من كودن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


چو خواهد دشمني بنياد قومي را براندازد

 
نخست آن جمع را از هم پريشان و جدا سازد


چو تنها كرد هريك را به تنهايي بدو تازد

 
چنان اندازدش از پا كه ديگر سر نيفرازد


تو بودي آنكه دشمن را ندانستي فريب و فن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


چرا با دوستدارانت عناد و كين و لج باشد

 
چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد


مگر پنداشتي ايران ز تهران تا كرج باشد

 
هنوز از ماست ايران را اگر روزي فرج باشد


تو گل را خار ميبيني و گلشن را همه گلخن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


تو را تا ترك آذربايجان بود و خراسان بود

 
كجا بارت بدين سنگيني و كارت بدينسان بود


چه شد كرد و لر و ياغي كزو هر مشكل آسان بود


كجا شد ايل قشقايي كزو دشمن هراسان بود


كنون اي پهلوان پنبه چوني نه تير ماند و ني جوشن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من


كنون گندم نه از سمنان فراز آيد نه از زنجان

 
نه ماهي و برنج از رشت و ني چايي ز لاهيجان


از اين قحط و غلا مشكل تواني وارهاندن جان

 
مگر در قصه ها خواني حديث زيره و كرمان


دگر انبانه از گندم تهي شد ديزي از بنشن


الا تهرانيا انصاف ميكن خر تويي يا من





براي ترجمه توركي استانبولي اين شعر به ادامه مطلب يا (ارديني اوخو ) مراجعه فرمايد.



  • [ 1 ]