استاد كريمي مراغه اي

+0 امتياز

 

                                     استاد كريمي مراغه اي

استاد كريمي مراغه اي سال 1310هجري شمسي در يك خانواده كاملآ متدين و معتقد به اصول و مذهب تشييع و خاندان آل عصمت چشم به دنياي پرآشوبمان گشوده است و گرمي بخش دل مادر بوده و نور اميدي را در دل پدري با احساس و فاضل و متقي روشن كرده است .

دوران كودكي را در جمع خانواده و محدود زندگي فقيرانه ولي با صفا و صميميّت خود سپري ساخته است . پدر او مرحوم ذاكر مراغه اي با تحصيلات قديمه ي خود، شاعريست با احساس كه در بازار مراغه به كار شمع ريزي و بقالي مشغول بوده، و با اندك سرمايه اي چرخ سنگين زندگي را به چرخش انداخته بود . گرچه از لحاظ مالي امكانات چنداني نداشته است ولي داراي مناعت طبع بوده كه در قبال هر كس و نا كسي سرخم نكرده و با اتكاء به عنايت پروردگار از يك محبوبيت و احترام همگان برخوردار بوده است . در دوران حيات خويش آثاري بس گرانبها از خود به يادگار گذاشته است كه مقاديري زياد از آثار وي هنوز چاپ نشده است . او در زمان حيات خود تربيت فرزند ارشد خويش حسين كريمي را زير نظر گرفته و براي تعليم و تربيت فرزند كمربر بسته است .

تحصيلات ، دوران كودكي ،نوجواني و جواني :

كريمي تحصيلات اوليه خود را با فراگيري درسهائي از قرآن مجيد آغاز و سپس براي اخذ معلومات كلاسيك وارد مدرسه شد و اوايل سال 1320هجري شمسي دست در دست پدر فاضلش قدم به عرصه بازار نهاد . متاسفانه عدم سرمايه كافي نه تنها مانع ادامه تحصيلات آقاي كريمي گرديد بلكه مانع شد كه پدر براي يگانه فرزندش محل كسبي دست و پا كند روي اين اصل آقاي كريمي بالاجبار براي تامين معاش خود به دستفروشي در بازار مراغه پرداخت و شبها با تني خسته و رنجور پاي درس پدر نشست  و به منظور فراگيري زبان فارسي و قرآن مجيد و معلومات عربي و كسب مسائل ديني از پدر كسب فيض كرد تا اينكه توانست با استعداد خدادادي خود خوشه چين بوستان پربار پدر فاضلش گردد و آشنايي كامل با اصول ديني پيدا كند .

     كريمي روزها در حاليكه در كنار كارگاه كوچك شمع ريزي و بقالي پدر بي وقفه كار مي كرد و ساعات بيكاري پشت پيشخوان دست فروشي قرار مي گرفت و كوي و برزن شهر را براي فروش اجناس خود زير پا مي گذاشت بي توجه به مشقتهاي طاقت فرساي زندگي ترانه هاي اميد را در زير زبان زمزمه و كلماتي را بهم متصل مي كرد بي آنكه به ارزش كار خود متوجه شود با آهنگ و موسيقي مخصوص بخود در مي آورد . رفته رفته بازي با الفاظ او را متوجه اين واقعيت ساخت كه كلمات را برشته كشيده و از جابجائي حروف ،كلمات موزوني را بوجود آورده است . گاه مي ايستاد و انچه را كه زمزمه مي كرد روي ورق پاره هايي مي نوشت. ولي دل وجرات آن را نداشت كه نوشته – ها و گفته هايش را در محضر استاد خود ذاكر ارائه دهد ، چرا كه مي دانست پدر از چهره هاي ادب و شمع محفل اديبان شهر مي باشد . تا اينكه روزي از روزها مرحوم ذاكر مراغه اي در كنار بساط دستفروشي پسرش حسين كريمي چشمش به پاره كاغذي مي افتد كه روي آن حروف و كلماتي به نظم كشيده شده است و تشخيص داد كه پسرش با يك تعليم و تربيت جزئي روزي و روزگاري در سلك شاعران قرار مي گيرد ،ولي واقعيت اين است كه مرحوم ذاكر هرگز در دوران 15سالگي پسرش  نمي توانست اين پيش بيني را بكند كه فرزند خلفش قد مهاي حساب شده اش را جاي پاي پدر خواهد گذاشت و شايد در آن زمان اين تصور نمي رفت كه روزي اشتهار و شهرت دست پرورده اش سيمرغ قاف – نشين فضل و ادب و مرزشكن و صدرنشين اريكه اد بيات كشورمان خواهد بود و باز نمي توانست پيش بيني كند كه شاگرد مكتب آموز پدر روزي و روزگاري در مقام استادي محافل ادبي قرار خواهد گرفت و شمع جمع ارباب فضل و دانش و شعر و شاعري خواهد بود .

بهر تقدير پدر استاد دست فرزند خود را بر گرفت و بسوي گلستان و بوستان هميشه پربار شيخ اجل سعدي شيراز برد و اين بار باب شعرو شاعري رودرروي فرزند قرار داد و به تدريس فنون فصاحت و بلاغت و قواعد پيچيده شعري پرداخت . حسين كريمي مراغه اي با دلي پر شور و احساس رفيق و دلي پر كينه از بازي زمان با چشماني كينه توزانه به آنكه در پايمال حقوق انسانها وحشيانه همّت گماشته اند نگريست تضادهاي نارواي حاكم بر جامعه را مورد بررسي قرار داد و آنان را در قالب اشعار خود گنجانيد . گرچه استاد ذاكر از پيشرفت شاگرد خود خوشحال بود ولي عقيده و ايماني كه به خاندان عصمت داشته افكار فرزند را بسوي قتلگاه سالار شهيدان و ظلم و جنايت يزيديان سوق داد ناگفته نماند كه مرحوم ذاكر همه هفته عزاي حسيني را برپا مي داشت و به همت اين مرد وارسته مراغه اي هيئت شعرا و نوحه خوانان مراغه بنيان گذاشته است و در آن زمان كه مراغه فاقد انجمن ادبي بوده ، شعرا و ادبا در زير بيرق عزاي حسيني جمع مي شدند و سرودهاي خود را به مشتاقان عرضه مي كردند و مورد نقد و بررسي و اصلاح استاد قرار مي گرفتند ، و حسين كريمي نيز در اين مجالس همراه پدر شركت مي جست و از آن بهره مي برد.  حسين كريمي دستي به سر و صورت مغازه شمع ريزي پدر كشيده و در جوار آن به آب نبات ريزي ، سوجوق فروشي پرداخت تا اينكه در سال 1354پدر را از دست داد و باز دكان پدري را ترك نگفت و همچنان جانشين پدر در دكان و در هيئت شعرا و نوحه خوانان قرار گرفت و زمام امور را با لياقت و با تجربياتي كه از پدر اندوخته بود بدست گرفت .                

  آثار حسين كريمي مراغه اي :

وي ضمن سرودن مراثي و ذكر مصيبتهاي حضرت حسين (ع) با علاقه ايكه به طنز داشته راه طنز را براي اشعار خود برگزيد چرا كه بخوبي تشخيص داده بود كه تنها از راه طنز و فكاهي مي تواند دردها و آلام جامعه را به گوش مسئولين امر برساند و باز متوجه شده بود كه تنها مي تواند مردم به خواب رفته و بي خبر از مظالم ظلم پيشگان را با شيپور طنز بيدار سازد . روي اين اصل سروده هاي خود را در سال 1338هجري شمسي در قالب يك جلد رنگارنگ به قطع جيبي در سيصد صفحه به چاپ رسانيد . هنور چند صباحي از تئزيع كتاب نگذشته بود كه جلد اول خاتمه يافت و اشعار آميخته به چاشني طنز كريمي ديوار خانه ها را شكست و دست بدست مردم مشتاق شهرهاي آذربايجان گرديد و اشعارش دهن به دهن در كوچه و بازار پخش شد . استقبال مردم ا يك طرف و به هدف نشاندن تير خواسته هاي شاعر از طرف ديگر موجبات تشويق و ترغيب ميرزا حسين كريمي مراغه اي را براي چاپ دوم (رنگارنگ) فراهن ساخت  ، در سال 1339 جلد دوم رنگارنگ به چاپ رسيد و در نتيجه جلد سوم آن را سال 1342به اتمام رساند تشويق و حمايت و علاقه مندي مردم موجب شد كه استاد كريمي اشعار طنز و غزليات خود را در 15جلد تدوين و بچاپ رساند كه به شرح زير مي باشد :

ميرزا فتحعلي آخوندزاده پدر نمايشنامه نويسي ايران

+0 امتياز

ميرزا فتحعلي آخوندزاده پدر نمايشنامه نويسي ايران

ميرزا فتحعلي آخوندزاده  در سال ۱۱۹۱ خورشيدي برابر با ۱۸۱۲ ميلادي و ۱۲۲۸ هجري قمري در شهر نوخه  ( =شكي ) زاده شد. پدرش ميرزا محمدتقي از اهالي روستاي خامنه بود. پدرش به علت ستمي كه از دولتيان بر وي رفته بود به نوخا مهاجرت كند. در آنجا همسر ديگري به نام نعناخانم اختيار كرد و از او ميرزافتحعلي را به دنيا آورد.
 شهر نوخه در جمهوري آذربايجان كنوني تا زمان انعقاد عهدنامه تركمانچاي در سال ۱۸۲۸ ميلادي ۱۲۰۶ خورشيدي يعني حدود شانزده سال پس از تولد آخوندزاده) متعلق به ايران بود.
ميرزا محمد تقي در سال 1230 به خامنه آمد و فتحعلي به همراه مادرش زندگي كرد . بعدها مادر ميرزا فتحعلي به خاطر اينكه ميرزا محمد تقي همسر ديگري داشت  و عدم سازش با همسر ميرزا طلاق گرفته و همراه ميرزا فتحعلي به مشكين شهر نزد عمويش  ملا اصغر باز گشت .بدين ترتيب ميرزا مدتي در  مشكين‌شهر و چندي هم در هوراند  و چندي در  ميان ايل انكوت دراوبه ولي بيگلو ، نزد عموي مادرش زندگي كرد وبه آموختن علوم اسلامي نزد عموي مادرش پرداخت كه از آن پس به نام آخوندزاده شناخته شد.
درسال 1241 ه.ق همراه آخوند ملااصغر به گنجه رفت اما سال بعد بر اثر جنگ ايران و روس و ويراني شهر گنجه و پريشاني وضع مادي آخوند ناچار به نوخا مهاجرت كرد.
ميرزافتحعلي در سال 1247 دوباره توسط آخوند براي يادگيري فقه و صرف و نحو و منطق  و وارد شدن  در سلك علماي روحاني به گنجه برده شد . در همين اوان با ميرزا شفيع حكيم و شاعر گنجوي كه با غزليات خود در اروپا شهرت فراواني كسب كرده بود  ملاقات كرد  و در كنار وي به تمرين خط مي پرداخت.
ميرزا فتحعلي پس از بازگشت از گنجه به نوخا به فراگرفتن زبان روسي  مشغول شد و بعد از يك سال به تفليس رفت و به  بارون روزن فرمانرواي كشوري روسيه در  گرجستان معرفي شد و به سمت مترجمي زبان هاي شرقي وارد خدمت دولت روسي شد .و تا آخر زندگي همين سمت را داشت.
بر اثر علاقه و اشتياق  به تئاتر بود كه  آخوندزاده با << و.آ.ساللوگوب >> آشنا شد . اين شخص معترف بود كه آخوندزاده درام نويس بسيار با استعدادي است . او بعد ها حتي نوشت كه استعداد  قدرت طنزي آخوندي به حدي اميد بخش است كه اگر از روي بصيرت توجيه شود او بنيانگذار تئاتر ملي خواهد گرديد.
 او در زمان ورود به تفليس بود كه با تئاترهاي گرجستان آشنا شد. در اين تئاترها عموما آثار گوگول ، آستروفسكي و مولير به صحنه ميرفت. او از اين پس بود كه خود نيز دست به كار نگارش نمايشنامه زد. از جمله آثار آخوند زاده كه سبب شهرت وي در ادبيات نمايشي گرديد, كتاب تمثيلات است كه حاوي شش نمايشنامه و يك داستان به قرار زير مي‌باشد :
• «حكايت ملا ابراهيم خليل كيمياگر»
• «حكايت خرس قولدورباسان» يا «دزدافكن»
• «حكايت موسيو ژوردان حكيم نباتات و مستعلي شاه مشهور به به جادوگر»
• «حكايت وزير خان لنكران» يا «سراب»
• «حكايت مرد خسيس» يا «حاجي قره»
• «حكايت وكلاي مرافعه تبريز»
• داستان «يوسف شاه سراج» يا «ستارگان فريب خورده»
آخوندزاده در طول پنج سال  شش نمايشنامه نوشت كه همه را ميرزا جعفر قراجه داغي در زمان نويسنده به فارسي برگرداند.
آخوندزاده اولين سازنده قالبهاي امروزي نمايش در مشرق زمين ميباشد. او همچنين جز نخستين كساني است كه به موضوع زن و مشكلات زنان ايراني در آثارش ميپردازد. هرچند او در نمايشنامه هايش به مساله آزادي و مشكلات زنان ميپردازد اما راه حلي براي نجات آنان نيز ارائه نميكند.

گويا نخستين كسي است كه معايب الفباي ملل شرقي را دريافته و رسالاتي در اين باب نوشته و نمونه هايي از خط جديد  ارائه داده  و در پيشرفت آن كوشش ها كرده است.
آخوندزاده در سال ۱۲۵۷ خورشيدي (۱۸۷۸ ميلادي در تفليس در سن شصت و هفت سالگي در شهر تفليس  درگذشت.

منابع:

تبريز شهر اولين ها – صمد سرداري نيا
از صبا تا نيما – يحيي آرين پور


كلنل محمد تقي خان پسيان اولين خلبان ايراني

+0 امتياز


http://up.patoghu.com/images/uksbik8amswmr2jrthh8.jpg

كلنل محمد تقي خان پسيان اولين خلبان ايراني

كلنل محمد تقي خان پسيان به سال 1270 هجري شمسي در محله سرخاب تبريز ديده به جهان گشود . وي ضمن فراگيري دروس اوليه متداول، با تحصيل در مدرسه نظامي به درجه سرواني رسيده و در فرماندهي نيروهاي ژاندارمري مشغول به خدمت گرديد. كلنل بعد ها به آلمان عزيمت و با ديدن دوره هوانوردي و انجام سي وسه سورتي پرواز نام خود را به عنوان اولين خلبان ايراني در تاريخ ثبت نمود.در دوران مراجعت به ايران در فروردين 1300 به عنوان حاكم خراسان منصوب و سرمنشا خدمات ارزنده اي در آن ديار شد.پسيان كه به هفت زبان زنده دنيا آشنايي كامل داشت در 10 مهرماه 1300 هجري شمسي طي طوطئه اي از طرف حكومت وقت ، در هنگام مبارزه با اشرار قوچان شهيد و سر از بدنش جدا گرديد. پيكر وي را پس از غسل با آب سناباد، در ميان حضور انبوه مردم تشيع و پس از طواف درو حرم مطهر امام رضا در باغ نادري به خاك سپردند.
 روحش شاد و راهش پر رهرو باد


اين يادبود در سه راهي فرودگاه تبريز قرار دارد

مختصرى از زندگى و مبارزات صفر قهرمانيان سارا جوشني مراسم گراميداشت ياد صفر قهرمانيان در برلين آلمان

+0 امتياز


مختصرى از زندگى و مبارزات صفر قهرمانيان
سارا جوشني
مراسم گراميداشت ياد صفر قهرمانيان در برلين آلمان


سه شنبه ١٢ آذر ١٣٨١
صفرخان در سال ١٣٠٠ شمسي (٨١ سال پيش) در روستاي شيشوان عجب شير ، كه سبز
وخرم در كنار درياچه اروميه و در دامن رودخانه پر آب قالا چاي آرميده است
، به دنيا آمد. نام مادرش ،گوهر تاج وپدرش محمد حسين بود. به علت فقدان
مدرسه در محل زندگي بالاجبار مدت ٧سال پيش ميرزاها وملا هاي ده گلستان
وبوستان وازاين قبيل خواند. خودش ميگويد "... به علت اينكه زبانم تركي
بود،چيزي ازآنها عايدم نشد." پس از آن وارد مدرسه اي در عجب شير شد ولي
تنها توانست دوره ابتدايي را به پايان برد صفر نوجوان براي گذران زندگي
خانواده به كار كشاورزي پرداخت. درآن موقع بخش زيادي از حاصل كار دهقانان
نصيب مالكان ميشد، دولت وژاندارم هاهم حامي آنها بودند. مالكين عملا صاحب
اخيتار جان و مال وناموس دهقانان محسوب ميشدند. صفرخان خود گفته است:
"...
امروزظلم وستم وتجاوز به ناموس ،فردا خبر از دردهاي ديگر، هر شب ما
با درد تازه اي سر به بالين ميگذاشتيم واين رنج هاي روحي بود كه آنروز ها
مرا به مبارزه عليه اين بي عدالتي ها كشاند."
اين زمان گه مقارن بود با شهريور ١٣٢٠، ورود متفقين به ايران وتبعيد رضا
شاه از كشور، صفرخان ٢٠ بهار را پشت سر گذاشته بود، با اوج گيري مبارزه
دهقانان عليه خوانين و دولت كه ديگراز قدرت چنداني برخوردار نبود، بسياري
از روستاييان منطقه براي كوتاه كردن دست اربابان ، مسلح شده بودند. در
اين ايام صفرخان كه عضوحزب توده بود،همراه عده اي ازهمرزمان به فرقه
دموكرات آذربايجان پيوستند و به عضويت آن درآمدند
صفرخان درسال ١٣٢٤ ازدواج ميكند ثمره اين ازدواج دختري بودكه صفرخان
درتولد ونامگذاري او حضور وشركت نداشت. نام او را مهين گذاشتند، زني كه
در سالهاي زندان تنها ملاقاتي صفر خان بوده است. صفرخان داراي سه نوه با
نام هاي بهروز و بيتا و سارا است . دردوره اي كه فرقه دموكرات آذربايجان
حكومت محلي را دردست داشت ، صفرخان در ارتش فرقه درجه سرواني داشت. درپي
تهاجم خونين ارتش شاه به منطقه وخلع يد فرقه دموكرات از حكومت محلي وشكست
فرقه وسركوب جنبش ،دوره دربدري واسارت صفرقهرمانيان آغازميشود. مدتي
درمنطقه آذربايجان وسپس درمناطق مرزي ايران و عراق بسر ميبرد ودر عراق
كرفتار وبه زندان اربيل فرستاده ميشود،موقعي كه ازبده بستان هاي دولتهاي
ايران وعراق در تعويض پناهندگان وزندانيان دوسوي مرزباخبر ميگردد،از
زندان اربيل فرار وبه طرف مرزرفته وارد خاك ايران ميشود صفرخان پس از
مدتي زندگي مخفي در ايران توسط مامورين وجاسوس هاي حكومت شناسايي و رو
ز١٨ اسفند ١٣٢٧ در اروميه دستگير وپرونده وي به دادگاه نظامي فرستاده
ميشود. دادگاه نظامي دوبار راي به عدم صلاحيت خود ميدهد ويپگيري پرونده
به دادگستري احاله ميشود ولي با اعمال نفوذمالكين وفئودالها كه هنوز عطش
انتقامشان پس ازاين همه كشتار فرو كش نشده بود، وبه چيزي جز حكم اعدام وي
راضي نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامي عودت داده شد.
در آذر ماه ١٣٢٩ درست ٤ سال پس از سركوب وحشيانه جنبش ،وقلع وقمع دولت
محلي آذربايجان ، صفر خان در دادگاه نظامي به اتهام قيام مسلحانه عليه
امنيت كشور وبراندازي نظام به اعدام محكوم گرديد. وپس از ٥ سال بلا
تكليفي و انتظار ودلهره اعدام ،سرانجام درسال ١٣٣٣ حكم اعدام وي به جبس
ابد تقليل يافت.
صفرخان تاسال ١٣٣٧ در زندان هاي آذربايجان بسر مي برد و دراين سال به
زندان مخوف برازجان فرستاده ميشود. زندانيان ديگري، ازجمله كاك عزيز
يوسفي و كاك غني بلوريان و جيليل گاداني از رهبران حزب دموكرات كردستان
راهم به آنجا منتقل ميكنند. مهندس مهدي بازرگان، عزت الله سحابي ، دكتر
شيباني و افسران سازمان نظامي حزب توده نيز مدتي با صفرخان در برازجان
همبند بوده اند. آنها تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگي پر مشقتي را
ازسر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گرديدند. صفرخان
سالهاي زندگي در زندان برازجان را سالهاي مرگ تدريجي ميدانست.
درسال ١٣٤٦ در برازجان بود كه پس از ٢٠ سال اسارت براي اولين بار، دخترش
همراه كودك شيرخواره اش به ديدا رپدر وپدر بزرگ ميروند نه پدر دختر را
تاكنون به چهره ديده وميشناسد ونه دختر پدر را. آنها همديگر رادرآغوش مي
كشند صفرخان دلش ميخواست گريه گند ولي نكرد. نخواست زير نگاه غريب پليس
چنين كند . دست روي قلبش گذاشت ودردل گريست. اما گريه شادي وچشم هاي پر
اشك صفرخان در لحظه آزادي اززندان تماشايي بود.
دوره ده ساله سوم زندان را صفرخان بيشتر در زندان هاي تهران ،قصر و اوين
گذراند دراين دوره فضاي زندان هاي شاه تغيير جدي كرده بود. زندان ها
انباشته شده بود ازجواناني كه شور وشيدايي ديگري داشتند. علاوه برتوده اي
ها،اگنون افراد جديدي كه راه وروش مبارزاتي متفاوتي را دنبال ميكردند،
وارد زندان شده بودند. وبه همان ميزان مناسبات درون زندان راتحت الشعاع
قرار ميدادند. دوره آرامش زندانها به پايان رسيده بود. وقايع بيرون زندان
تاثيربلا واسطه اي بر رفتار زندانبانها ميگذاشت واين ، بربي تابي هاي
زندانيان مي افزود. صفرخان ميگويد "... در اين دوره گروههاي مختلفي مثل
چريكهاي فدايي خلق ، مجاهدين خلق، آرمان خلق، گروه فلسطين، ستاره سرخ ،
طوفان ، ساكا، گروه اباذر، حزب ملل اسلامي ، هيئت موتلفه وخيلي از
گروههاي ديگر در زندان بودند من به همه جنبش هاي مبارزچه مذهبي وچه غير
مذهبي احترام ميگذاشتم".
اين گوناگوني وفراواني شور واشتياق مبارزه ومقاومت دردوره اخير زندان در
نگاه وخاطر صفرخان دليلي بود برحقانيت پايداري وي دراين بيست وچندسال .
صفرخان وهمبندان ،اين سالهاي پر تب وتاب زندان را پشت سرگذاشتندوپايداري
شان را به مقاوت ميليوني مردم كشو ردرماه هاي انقلاب پيوند زدند .
و سرانجام صفرخان در ٤ آبان ١٣٥٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان ،همراه بسياري
از همرزمان ،به نيروي تواناي مردم اززندان شاه رهايي يافتند. محل سكونت
صفرخان با هجوم بي سابقه مردم روبرو گرديد خانه اش شده بود ميعادگاه
دوستداران و همبندان او. مردم گروه گروه به آنجا مي رفتند و صفر خان را
غرق بوسه ميكردند. صفرخان درآن لحظات گفته بود:
"...
ملت دارد مرا خيلي شرمنده ميكند. من ايراني هستم. مثل همه استقلال
كشورم را ميخواهم. مثل همه عليه ظلم مي جنگم. به دانشجويان و كارگران و
به ملت بگوييد متوجه عظمت رستاخيزشان باشند".
صفرخان عليرغم مناسبات گسترده اش در دوران آزادي ، ازغوغاگري هاي سياسي
پرهيز ميكرد. او در سال هاي بعد از انقلاب روابط دوره زندان را حفظ و
محترم داشت ولي نخواست و نگذاشت مورد بهره برداري گروهي قرار گيرد. در
مصاحبه اش گفته است "... وقتي كه دستگيري ها شروع شد وحزب توده را گرفتند
يك بار مرا ٥ - ٤ ساعتي بردند وبازجويي كردند. عمويي ميگفت كه از همه ما
مي پر سيدند كه اين صفرخان عضو كميته مركزي است ؟ وآنها هم جواب ميدادند
نه با ماهمكاري نكرد. البته عضو افتخاري بودم"
صفرخان در مصاحبه اي گفته است:
"...
براي من درك كلام زيباي آزادي هنوز امكان پذير نيست. بعد از٣٠ سال ،
اين آزادي غير مترقبه است. من مديون مردم هستم... من اين آزادي را كه به
كوشش مردم به دست آمده ، گرامي ميدارم".
"...
ازمن ميپرسيد چه آرزويي دارم؟ من به صراحت ميگويم خواست من آزادي
تمام احزاب است وآزادي تمام زندانيان سياسي".
صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم ايران عليه ستم وبيدادصبح روز
شنبه ١٨ آبان در سن ٨١ سالگي در بيمارستان ايرانمهر به علت بيماري سرطان
ريه درگذشت.
صفرخان شرف پايداري مردم كشور ما در مقابل استبداد وبي عدالتي بود يادش گرامي باد

صفر قهرمانيان؛ قهرمان بي‌ادعا
مهرداد راستگوي اقدم

روز چهارشنبه بيست و دوم آبان‌ماه 1381, پيكر مردي به استقامت كوه سهند
را از مقابل بيمارستان ايرانمهر تهران توسط جمعيتي حدود دوهزارنفر تشييع
نمودند تا در امامزاده طاهر كرج به خاك بسپارند. اين قهرمان, اين اسوة
مقاومت و ايستادگي كسي نبود مگر "صفر قهرمانيان". مردي كه سي و سه‌سال از
عمر خود را در زندان‌هاي رژيم پهلوي سپري نمود.
صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي در روستاي شيشوان آذربايجان(1) چشم به
جهان گشود. پدرش دهقاني بود به نام محمدحسين و مادرش به‌نام گوهرتاج. او
در فضاي آزادي بعد از سال‌هاي 1320, زماني كه ايران از شرّ رضاخان خلاصي
يافته بود, دست در دست آزاديخواهاني چون داداش تقي‌زاده(2) و ربيع‌الله
كبيري(3) نهاد, ولي خروج رضاشاه از ايران, اشغال وطن توسط متفقين را در
پي داشت؛ ارتش سرخ از شمال و انگليس و امريكا از جنوب و غرب. اين
نابساماني مملكت فرصتي ايجاد كرد تا مردم آزاديخواه و مبارز آذربايجان پس
از شكست جنبش‌هاي دموكرات, شيخ محمد خياباني و لاهوتي كرمانشاهي سومين
جنبش دموكرات را از نوعي ديگر تجربه كنند. صفر قهرمانيان دهقاني بود
دهقان‌زاده كه از جور ستم ملاكين و خوانين بسيار ديده و شنيده بود و چون
ديگر مردم آذربايجان در همسايگي كشوري كه يك ششم كره‌زمين را دربر
مي‌گرفت و پرچمي به‌نام سوسياليزم را برافراشته بود و نويد مبارزه با
فئوداليزم و سرمايه‌داري سر مي‌داد و نفي استثمار را شعار خود ساخته بود,
وامي‌داشت تا گام در راه رهايي نهند. رهايي از مستبدين, رهايي از جور و
ستم مالكين و رسيدن به آزادي و عدالت. با سلاح به‌جا مانده از ارتش
متفقين و آنچه كه از شمال مي‌رسيد جمهوري قد برافراشت به‌نام دموكرات
آذربايجان در زير عَلَمي به‌نام فرقة دموكرات. ديري نپاييد كه ارتش سرخ,
خاك آذربايجان را ترك گفت و با او آمدگان, با او همراه شدند, ماندند
آناني كه نه با كسي آمده بودند و نه دل به كسي بسته بودند. جمع كثيري كه
ماندند و مقاومت كردند و كشته شدند و گرفتار و اسير و اعدام گرديدند. چه
مرداني كه سينه به گلوله جوخة اعدام سپردند تا سر به طناب دار. گروهي نيز
گريختند و به اسارت غربت گرفتار شدند؛ ولي از اين هزاران هزار نفر يكي هم
صفر قهرمانيان بود كه راه عراق پيش گرفت و طعم اسارت زندان‌هاي آنجا را
هم چشيد, تحمل نكرد و بازگشت تا در خاك وطن اگر زنداني شود و يا اگر خونش
ريخته شود, بگذار اين خون در خاك وطن ريخته شود و اگر جوري رسد در كنار
هموطن رسد. او كه در سال 1325 در پي محاصره و شكست و تارومار وحشيانة
حكومت از كردستان به عراق گريخت و زنداني شد و پس از مدتي سرگرداني و
تحمل زندان و سختي‌هاي فراوان, در سال 1327 به ايران بازگشت و در
اسفندماه همان سال در يكي از روستاهاي اروميه دستگير و حركت ايستادگي او
از زنداني به زندان ديگر آغاز شد. او در آذرماه 1329 در دادگاه نظامي
لشكر تبريز محاكمه و حكم زير صادر گرديد:
1
ـ به خاطر خلع سلاح پاسگاه‌هاي ژاندارمري, محكوم به حبس ابد
2
ـ به خاطر همكاري با بارزاني‌ها, محكوم به ده سال زندان
3
ـ به خاطر داشتن شناسنامة جعلي, محكوم به سه سال زندان
4
ـ به خاطر قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازي نظام, محكوم به اعدام
و اين حكم بعد از سال‌ها در دهة سي تقليل يافت, اعدام به ابد تبديل شد و
او كه از زندان‌هاي مراغه, تبريز, اروميه و تبريز شروع كرده بود,
زندان‌هاي او از آذربايجان عبور كرد تا زندان‌هايي چون برازجان, قصر,
اوين, كميته و... را نيز تجربه نمود و در كنار مردان بزرگي از هر فكر و
عقيده شب‌هاي طولاني زندان را به صبح رسانيد. او سي‌ و سه‌سال از عمر خود
را در زندان‌هاي ايران و عراق گذراند. بارها از سوي رژيم و دستگاه امنيتي
آن تحت فشار قرار گرفت تا تقاضاي عفو كند, اما هيچ‌گاه به خواستة آنان تن
در نداد تا ركورد زندانيان سياسي(4) را بشكند و به اين ملت درس استقامت
را بياموزد؛ آنچه را كه خود نيكو آموخته بود. او كه براي خلق و آزادي خلق
از يوغ استثمار اسلحه به‌دست گرفته بود و راه مبارزه پيشة خود ساخته بود
و سي‌وسه سال زندان را تحمل نمود تا در آبان‌ماه سال 1357 به‌دست همان
خلق, درهاي زندان‌ها شكسته شود و صفرخان طعم آزادي را در كنار آزادي مردم
بچشد. صفرخان اعدام نشد. او چون ديگر همرزمانش كشته و آواره و اسير غربت
نشد. او پس از سي‌وسه‌سال حبس, آزاد شد. گروهي در غربت به خفّت جان
سپردند و گروهي ماندند و آزادي را نديدند و گروهي نيز شهادت را پي گرفتند
و رفتند. صفرخان ماند تا همه او را ببينند,‌كه او نيز به نوبة خود به
نداي "هل من ناصر ينصرني" حسين لبيك گفت. او قهرماني بود از قهرمانان
تاريخ بشريت كه دين خود را به انسانيت ادا كرد. به جامعة بشريت كه شايد
ديگر رهروان آزادي ره او پيشة خود سازند و صبر و استقامت را از او
بياموزند.
در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه
بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار
ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان
نسيان و فراموشي افكنديم, انگار كه خواستيم در خاك نسيان فراموشش سازيم و
در فراموشخانه‌اي پنهان. فرزندان اين خاك درس شرف را از كه بياموزند تا
به كي آنچه خود داريم از بيگانه تمنا كنيم. همة عالم نلسون ماندلا را
براي بيست و هفت سال زندان مي‌ستايند. 27 سال ايستادگي و پايداري, 27 سال
جوانمردي و آزاديخواهي, برابري و عدالت. صفرخان نيز گرچه به ياد نبود,
ولي نلسون ماندلاي ديگري بود؛ قهرماني ديگر در راه آزادي و عدالت‌خواهي.
او نيز تشنه‌اي بود در پي عدل و آزادي و با شرافت زيستن.
از هر فرقه و دسته‌اي كه بود, انساني بود والا, در راه طلب حق و حقيقت.
در زندان هم‌ بندِ بزرگمرداني چون مهندس بازرگان, دكتريدالله سحابي,
مهندس عزت‌الله سحابي, احمدعلي بابايي, دكترشيباني, ابوالفضل حكيمي, دكتر
عالي, محمد مهدي جعفري, محمد بسته‌نگار, مصطفي مفيدي, مجتبي مفيدي, مهدي
حمصي, شاملو, قاليچه‌چيان, عباس عاقلي‌زاده, منوچهر صفا, محسن طاهري,
وكيلي, عزيز يوسفي, غني بلوريان, جليل گاداني, محمدعلي پيدا, بدرالدين
مدني, حميد فام نريمان, علي ناچيز, آيت‌الله رباني شيرازي, آيت‌الله
طالقاني, كاظم بجنوردي, حجتي كرماني, آيت‌الله منتظري, علي عمويي, بيژن
جزني و... بود.
آري او بود و همرزمان او. همة انسان‌ها آمدند و رفتند و مي‌روند, ولي
قهرمانان قهرمان مي‌مانند و صفر قهرماني چون قهرمان زيست و در سكوت
قهرمانان مرد.
بيرگون اسير دوشموش بيرقهرماني -روزي قهرمان اسيري
سورغايا, سئوالا چكنده جلاد -در سؤال و جواب جلاد
من سيزين النيزده ئولمه ره م دئدي -گفت من هرگز در دست شما نمي‌ميرم
مني زامان ـ زامان ياشادار حيات(5)- و تاريخ مرا براي هميشه جاودانه مي‌سازد
تك تك مبارزان همانا آيه‌اي از جاودانگي راه حق‌اند كه هرگز نمي‌ميرند.
"
ولاتحسبن‌الذين قتلوا في‌سبيل‌الله امواتا بل احياء عند ربهم يُرزقون"
كشتگان راه خدا تنها آناني نيستند سر به چوبة دار و شمشير ظلم سپردند و
سينه به تير كفر شكافته؛ آنان كه عمر خود را در راه حق, كه همانا آزادي و
عدالت انفاق كردند و زندگي خود را فداي بشريت نمودند. آنان نيز مصداق آية
الهي قرآن هستند, آنان هرگز نمي‌ميرند تا تاريخ زنده است و انسان حسرت
عدالت و آزادي را در دل دارد. قهرمانان از هر مكتب و راهي كه باشند, حيّ
و حاضرند.
و خدا بر ما رحمت كند كه نه آنها را مي‌شناسيم و نه راه آنها را مي‌رويم
و نه باوري داريم.

پي‌نوشت‌ها:
1
ـ شيشوان نام روستايي است در پنج كيلومتري خاوري درياچة اروميه و سه
كيلومتري عجبشير و 48 كيلومتري مراغه.
2
ـ داداش تقي‌زاده, اهل مراغه و يكي از اعضاي فرقة دموكرات بود كه در
دانشگاه خلق مسكو تحصيل‌ كرده بود و در زمان رضاخان, در زندان قصر,
زنداني بود. پس از فرار رضاخان در شهريور سال 1320 به‌عنوان صدر كميته
فرقه در مراغه به فعاليت پرداخت. داداش‌ تقي‌زاده يكي از نخستين كساني
بود كه براي پيشبرد مبارزات طبقاتي به تشكيل اتحاديه‌هاي كارگري همت
گماشت. بعدها دستگير و تيرباران شد.
3
ـ ميرزا ربيع كبيري يكي از ملاكين مراغه بود. در جريان فرقة دموكرات
آذربايجان, فرماندة فداييان در آزادسازي مراغه, مياندوآب, هشترود, چار
اويماق و هولالو بود و در حكومت فرقة دموكرات آذربايجان وزارت راه, پست و
تلگراف و تلفن را به‌عهده داشت. هنگام يورش ارتش شاه, مقاومت نمود و
سرانجام دستگير و اعدام شد.
4
ـ نلسون ماندلا با 27 سال زندان, به‌عنوان زنداني سياسي و صفر قهرمانيان
با سي و سه سال زندان در جهان به‌عنوان زندانيان سياسي‌اي كه بيشترين مدت
را در زندان به سر برده‌اند مشهورند و اين يك ركورد محسوب مي‌شود.
5
ـ اين شعر از بالاش آذراوغلو شاعر ميهن‌دوست آذربايجاني است.

سوتيتر:

در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه
بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار
ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان
نسيان و فراموشي افكنديم

صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد ، و او زن زيست و محو مرد
صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد
و او زن زيست و محو مرد ...
به مناسبت روز همه زن‌ها

سهيلا وحدتى
شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱

در روز جهانى زن اكثر ما به ياد نقش زنان برجسته تاريخ مي‌افتيم، يا زنان
برجسته در شعر، يا علم، يا عرصه‌هاى ديگر زندگى اجتماعى. اما در اين روز
زن بياييد به ياد زنى هم باشيم كه در تاريخ هيچ نقشى ايفا نكرد، در هيچ
يك از عرصه‌هاى زندگى اجتماعى برجسته نبود، دانشمند و هنرمند نبود، شاعر
نبود، بلكه فقط زن بود. زنى فقير بود، تنگدست بود، همسرى وفادار بود و
وقتى كه شوهرش به اعدام محكوم شد و به او گفت كه فكر ازدواج ديگرى كند،
او گفت كه "اگر يك بار ديگر در اين مورد حرف بزني، خودكشى خواهم كرد. اگر
تا آخر عمر هم زندان ماندگار شدى به اميد رهايى تو، تنها دخترمان را بزرگ
مي‌كنم. فكر مي‌كنم كه مرا هم دستگير كرده‌اند و حبس ابد داده‌اند من هم
با تو ابد مي‌كشم." و نيز مادرى با شهامت بود كه در اوج تنگدستى تنها
فرزندش را دست تنها بزرگ كرد، و چه بسا كه زير بار منت اين و آن، و زير
بار سرزنش اين و آن، و زير بار فشار افسوس و حسرت يك روز زندگى خانوادگى
با بچه در كنار شوهرش روزگار نه چندان خوشى را گذراند.

او زنى بود كه نامى نداشت و وقتى كه همسرش در مصاحبه‌اى از ازدواجش با او
مي‌گويد، بدون ذكر نام از او سخن مي‌گويد و مصاحبه‌گر مجبور مي‌شود كه
مشخصا اسم او را بپرسد "اسمش چه بود؟" شايد چون كه او هويتى نداشت جز در
رابطه با شوهرش. او در هيچ كجاى دنيا صدايى نداشت، مثل ميليونها زن
روستايى و بى سواد و فقير زندگى كرد و مرد و كسى نام او را اكنون پس از
مرگش نمي‌داند همانطور كه كسى نام او را در زندگي‌اش هم نمي‌دانست. اگر
چه شوهرش در همه ايران قهرمانى بنام بود و همه ما او را مي‌شناسيم و
ايستادگى او را ستايش مي‌كنيم. اگر چه در رثا و بزرگداشت شوهرش نوشتند و
شعر گفتند و خاطره نوشتند و مقاله نوشتند و مراسم سخنرانى و بزرگداشت
برپا كردند... اما كسى نامى از او نبرد و كسى از او يادى نكرد، او كه
شريك زندگى شوهرش بود، او كه شريك دردهاى ناشى از قهرمانى شوهرش بود، و
او كه شريك زندگى قهرمانانه شوهرش بود.

او ملوك باقرپور اولين همسر صفر قهرمانيان بود. ملوك باقرپور آنقدر بى
بضاعت بود كه سالهاى سال نتوانست به ديدار شوهرش برود و مردى را به دخترش
نشان بدهد و به او بگويد "اين پدر توست!" عاقبت شوهرش را نديد و با درد
حسرت ديدار، و شايد هم از درد حسرت ديدار، از دنيا رفت و محو شد. او فقط
يك زن بود و يك مادر بود. شخصيت برجسته‌اى نبود. وقتى كه مرد، شوهرش براى
او گريست اما چنانچه بعدها در خاطراتش گفت "...به دستشويى رفتم كه كسى
اشك‌هايم را نبيند. نبايد ديگران را ناراحت مي‌كردم. هركس در زندان براى
خودش دردى دارد. نبايد درد ديگرى برآن دردها گذاشت." و چنين بود كه زن
حتى از تعزيه‌اى در زندان هم محروم ماند. او چنان محو مرد كه نزديك ترين
ياران همسرش در زندان هم خبردار نشدند، آخر او فقط يك زن بود.

ملوك باقرپور زنى بود روستايى و فقير كه امثال او در دنيا فراوان است.
زنى بود پر عاطفه و شهامت كه به پاى شوهرش ايستاد و وفادار ماند گرچه
سودى از وفايش نبرد. او زنى بود بى سواد و بدون هويت سياسى و اجتماعى و
در تصميم گيرى شوهرش براى مقاومت و پايدارى و قهرمانى نقشى نداشت، او
تصميمى نگرفت. او زنى بود كه هيچ نقشى در تصميم گيري‌هاى خانوادگى نداشت،
چه رسد به تصميم گيري‌هاى اجتماعي، اما سهمى عظيم از بدبختى را در نتيجه
تصميم‌هاى شوهرش و ديگران بدوش كشيد.

من دلم مي‌خواهد در روز جهانى زن براى ملوك باقرپور تعزيه بگيرم و به جاى
همه آنهايى كه او برايشان محو ماند، به ستمى كه بر او رفت اذعان كنم و
براى خاموشى او در كشيدن آن همه بار درد فقر و تنهايى در زندگى و مرگ‌اش
گريه كنم. اما روز جهانى زن روز جشن است! جشن همه زنها. پس به ياد همه
زنها جشن بگيريم: آنهايى كه شاعر و هنرمندند، آنها كه در سياست پيشرو
اند، آنها كه در علم قله‌هاى جديدى را كشف مي‌كنند، و نيز روز جشن همه آن
زن‌هايى است كه بى سوادند، آنهايى كه از بيان احساس شان عاجزند، آنهايى
كه از سياست سر در نمي‌آورند، آنهايى كه به بحث علاقه‌اى ندارند، آنهايى
كه صداى شان در اجتماع شنيده نمي‌شود، و در عين حال همه آنها در همين
اجتماع زندگى مي‌كنند و سرتاسر زندگيشان متاثر از سواد و هنر و سياست و
بحث و جدل مردانى است كه درجامعه تصميم گرفته‌اند و مي‌گيرند. به ياد همه
زنهايى جشن بگيريم كه سهمى در تصميم گيري‌ها ندارند، اما سهمى از همه
بدبختي‌هاى ناشى از تصميم‌هاى ديگران دارند.

درايران سهم زن در بسيارى از عرصه‌هاى زندگى از ورزش و تفريحات گرفته تا
قانون خانواده و كار به او داده نشده است. بياييد ما حداقل سهم مرئى بودن
زن را در كشيدن بار ستمى كه به او مي‌رود به او بدهيم و سهم شايسته
احترام به قهرمانيهاى زنانه و مادرانه را از زن – از هيچ زن - دريغ
نكنيم.

-------------------
حقايق برگرفته از كتاب خاطرات صفرخان در گفتگو با على اشرف درويشيان (
نشر چشمه 1379) است.

گروه هنريه بابك صمد ممد

+0 امتياز

«طنز بابك»

وامدارجوانان،زخم‌خورده منتقدان

  http://up.patoghu.com/images/ld0r5j93af71isy9xrob.jpg

 











گروه هنري « بابك » يكي از گروه هاي مشهور و خوش ذوق در استان آذربايجان شرقي است كه در زمينه نمايش هاي طنز  با ابتكار و خلاقيت هاي خود خوش درخشيده اند و « بابك نهرين » و « علي رضا رنجي پور » دو جوان آذربايجاني چند سال پيش آن را بنا نهاده اند كه موافقان و مخالفان بسياري دارند.
در اين نوشتار نگاهي به فعاليت هاي اين گروه شده و به فرصت ها و آسيب هاي مقوله طنز در جامعه پرداخته شده است.

 يكي از شاخصه هاي مهم جامعه مدرن و مردم‌سالار، فعاليت آزاد گروه هاي فكري و هنري مختلف (البته در چارچوب هاي عقيدتي مورد قبول و منطبق با هنجارهاي جامعه) و در مقابل،  فعاليت جريان هاي منتقد آن گروه‌هاي فكري و هنري است. همين كنش و  واكنش است كه موجب بالندگي جامعه در ابعاد مختلف نظير هنري، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و ...  شده و آستانه تحمل و نقدپذيري را بالا برده و در‌نتيجه «اصلاح» و ترقي حاصل مي شود.

 فعاليت هاي هنري نظير تئاتر، نمايش و سينما  بويژه نوع طنز و كمدي آن همواره مورد نقد منتقدين سرسخت قرار مي گيرد.

گروه هنري معروف به «بابك نهرين» يا همان «صمد و ممد» نيز از اين قاعده مستثني نيست.

 چند سال پيش دو جوان آذربايجاني، به نام هاي «بابك نهرين» و «عليرضا رنجي پور» بناي گروه طنزي را در شهر تبريز بنيان گذاشتند كه  بعدها «تقي پور» نيز به اين زوج هنري افزوده شده و اين سه مثلثي را شكل دادند كه يك پاي ثابت نمايش هاي طنز و جنگ هاي شاد آذربايجان شرقي، غربي و اردبيل بود. چندي نگذشت كه لوح هاي فشرده  هنر نمايي هاي اين گروه هم به بازار آمد و مورد اقبال جوانان و نوجوانان قرار گرفت.

 در مقابل اين محبوبيت روزافزون، افراد و گروه‌هايي هم بودند كه ادبيات گفتاري به كار رفته در اجراهاي گروه بابك را به شدت تخطئه كرده و ديالوگ هاي بازيگران را حاوي گفتاري ضد فرهنگي، ساختارشكن و دور از شأن و جايگاه مردم آذربايجان مي دانستند كه براي كودكان جنبه بدآموزي دارد. بسياري از گروه هاي هنري و نمايشي ديگر و نيز بخشي از افراد با گرايش‌هاي قومي و .... از جمله مخالفين گروه هنري «بابك» بودند. گاه اين مخالفت ها تا بدانجا پيش مي رفت كه شايعه كشته و مصدوم شدن بابك (حدود يك سال پيش) هم بر سر زبان‌ها مي افتاد تا آنجا كه «بابك نهرين» خود نقل مي كرد كه: «به صورت ناشناس در آرايشگاهي نشسته بودم كه شنيدم فردا تشييع جنازه بابك نهرين (خودش) است»!

هر چند اين شايعه به سرعت تكذيب شد امّا اين چالش پيش آمده مصداق همان ضرب المثل ايراني است كه مي گويد:« تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها!»

 بابك نَمُرد اما شعله نفرت برخي از منتقدين متعصب آذربايجاني هم هرگز خاموش نشد. شايعه چاقو خوردن بابك، نشان از پويا بودن همان جريان منتقد «بابك» دارد.

 موضوع «بابك» و گروه هنري‌اش كه جزو گروه‌هاي داراي مجوز فعاليت از اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان آذربايجان شرقي است، اكنون به بحث محافل هنري و اجتماعي تبديل شده است. بازيگران اين گروه هم با درك شرايط حاكم بر جامعه، با توجه به حساسيت هاي موجود در بدنه سنتي شهر تبريز، از غلظت و شدت الفاظ خود كاستند. بخش هايي كه به اتهام داشتن بدآموزي و بي ادبي، مورد انتقاد و حمله شديد مخالفان قرار مي گرفت.

 با همه اين نقدها و مخالفت ها، مي توان ادعا كرد كه گروه هنري «بابك» گفتمان تازه‌‌اي را به ادبيات طنز ما وارد كرد. تا آنجا كه CD و فيلم برنامه هاي نمايشي اين گروه، در شهرهاي دور و نزديك ايران، از زنجان و اروميه و تهران گرفته تا مشهد و قزوين و شهرهاي شمالي كشور نيز دست به دست گشته و به فروش مي رود.

 گروه هنري «بابك» در كنار گروه هنري نمايش طنز «هاشم چاووشي» كه بيش از دو دهه سابقه فعاليت در شهرهاي آذري نشين از جمله تبريز و اروميه دارد، توانست فضاي جامعه را به ويژه بعد از سالهاي جنگ، به سمت شادابي و فرح بخشي سوق دهد.

 با اين حال، گروه بابك، به رقيب جدي گروه «هاشم» تبديل شد. شاخصه هاي ويژه گروه بابك جوان بودن بازيگران آن، اكتيو بودن برنامه ها، استفاده از موزيك و تلفيق موسيقي و متن، اشاره به مضامين درگير و رايج و به اصطلاح روز جامعه بود و همين موضوعات سبب رويكرد مثبت و عمده جوانان به سوي برنامه هاي بابك گرديد. با اين حال، و با وجود همه دوستداران و طرفداران پرشمار بابك، همان گونه كه اشاره شد، اين گروه مورد غضب ها و نقدهاي تند نيز قرار گرفت.  مهمترين موضوع مورد حمله در برنامه هاي بابك، گفتار و ديالوگ هاي آنان و برخي حركات به زعم منتقدين، سخيف و سبك سرانه آنها، از قبيل تقليد صداي دختران، آرايش دخترانه و ... بود.

اما چند واقعيت را در متن و بطن نمايش هاي بابك بايد مدنظر داشت:

1)  مردم مناطق آذري نشين ايران فرهنگ و سلوك خاصي دارند. به همان اندازه كه آنها در مراسم عزاداري و سوگواري بزرگان دين در نوحه سرايي و مديحه گويي ائمه اطهار سنگ تمام گذاشته و از جان و دل خويش مايه مي گذارند، هنجارهاي اجتماعي آنان در رابطه با جُنگ، شادي و نشاط نيز متفاوت از بقيه ايراني هاست. آنها به هر عمل ساده و رفتار سبكي نمي خندند. طنز آنها بايد در نقطه اعلاي خود قرار گيرد تا مقبول نظرشان بيفتد. شايد به همين خاطر است كه آداب و رسوم و مراسم آذربايجاني ها و ترك‌زبانان حال چه مراسم سوگواري و چه آئين هاي نمايشي و طنز، به لحاظ برخورداري از اين شاخص ها مورد استقبال قابل توجه مخاطبان حتي هموطنان فارسي زبان واقع مي‌شود در حالي كه مي دانيم گروههاي نمايشي مختلفي از هر نوع آن (سوگواري يا طنز) در جاي جاي ايران اسلامي و شهرها و روستاهاي آن فعاليت دارند و قطعاً آنچه مورد اقبال بسيار مردم ايران از برنامه هاي ترك زبان مي شود همان مضامين ابتكاري و صداقت و نوآوري موجود در محتواي آنهاست.

 2)  تكثّر در حوزه هاي مختلف هنري و فرهنگي و  حتي ايدئولوژي تا جائي كه به مباني و بنيان هاي اعتقادي لطمه نزده و متضمن تحقير و توهين نباشد، هرگز نافي سلامت و حيات جامعه نيست و چه بسا باعث بالندگي  آن نيز مي گردد.

 فعاليت گروههاي هنري متعدد را بايد به فال نيك گرفت. اما اگر اين تعدد، رنگ و بوي تفرقه گرفته يا از يك اختلاف دروني منشاء بگيرد هرگز پسنديده نبوده و شايسته مذمّت است. اخيراً شايعاتي دال بر دو شقه شدن گروه بابك از گوشه و كنار شنيده مي‌شود هر چند «رنجي پور» يكي از هنرمندان اين گروه، اين جدايي را انكار كرده و تنها به  عبارت «سوء تفاهم» بسنده مي كند، اما عضو ديگر اين گروه، در مصاحبه با يك نشريه محلي (لوح نوين) بر وجود اختلاف نظر در بين اعضا و دو شقه شدن گروه مُهر تائيد مي زند. اين جدايي، هرگز مصداق «تكثّر» نيست بلكه از آن بوي تفرقه به مشام مي رسد. آفت اختلافي كه مي تواند به عنوان آفت رشد و بالندگي گروه جوان و خوش اقبالي چون «بابك» مطرح باشد.

 3)  ديالوگ هاي به كار رفته در نمايش هاي طنز گروه بابك كه همواره مورد انتقاد و تخطئه برخي از افرد واقع شده، نه از آنسوي مرزها وارد شده  و نه از كُرات ديگر آمده است. گفتار كوچه و بازار ماست و بنا به خصلت و ويژگي ادبيات طنز با اندكي بزرگ‌نمايي به ما بازخورد داده مي شود. اگر بدآموزي دارد موقت بوده و تنها براي مدت كوتاهي است و با گذشت زمان سبب مي شود تا آن نوع گفتار به عنوان معيار «سخنان سخيف» شناخته شده و از قاموس گفتار محاوره اي ما حذف شود. پس بر هنرمندان جوان اين گروه هيچ هرجي نيست. اگر ايرادي هست بر جامعه ماست كه در برابر هجوم اين واژه ها و اين گفتار و رفتار سخيف، تاكنون سكوت پيشه كرده و آن را در دل ادبيات فاخر و گفتار و رفتار مؤدبانه خويش، همچون  موريانه و چون ويروس پذيرفته است تا اكنون ما از اين نوع رفتار و گفتار كه هرگز در شأن فرهنگ اصيل مردم آذربايجان نيست احساس شرمندگي كنيم.

 4)  يكي از معيارهاي مهم موفقيت و استقبال گرم نوجوانان و جوانان از برنامه هاي طنز بابك همان گونه كه اشاره شد لحن و فحواي كلام بازيگران و نيز محتواي به روز و به اصطلاح «آپديت» برنامه هاي گروه است.

استفاده از مفاهيم رايج در جامعه، شناسايي نقاط ضعف و ضربه پذير اجتماع و ارائه آن در قالب زبان طنز ويژگي منحصر به فرد برآمده از خلاقيت كارگردان و نويسنده گروه است. وقتي تب «جومونگ» جامعه را فرا مي گيرد، نام برنامه «جومونگ» است، وقتي ويروس «آنفلوآنزاي خوكي» سلامت پيكره جامعه را تهديد مي كند عنوان برنامه شان «آنفلوآانزاي خوكي» است و وقتي ...  پيشتر نيز برنامه هايي در مزمّت پديده دختران فراري، رواج استفاده از آنتن هاي  ماهواره اي و ... از اين گروه شاهد بوديم. اين امر نشان از پويايي و زنده بودن روح طنز در بدنه جامعه ما و اين گروه هنري دارد و شايسته تشويق و تقدير است هر چند كه ممكن است در بين اين برنامه ها، بتوان نقاط ضعف بسياري را يافته و بر آنها نقدي و اخطاري نوشت اما هرگز نبايد كليّت وجود برنامه هاي طنز و فعاليت مشترك اعضاي هنرمند گروه بابك را زير سوال برد.

 هراس از آن است كه انتقادات غيرمنصفانه، بهانه گيري هاي غيرمستندانه و حمله هاي ناجوانمردانه، سبب شود تا در فرداي روزگار، استعدادهاي نهفته طنز در بطن جامعه ما، به خاطر پيشينه بي عاقبت و مايوسانه، هرگز مجال ظهور و حضور و بالندگي نيابند و بار ديگر پيكره جامعه ما، در چارچوب حصاري از تعصب هاي كوركورانه، خودخواهي‌هاي متكبرانه و تماميت خواهي نانوشته و كسالت و رخوت ديرينه گرفتار آيد. هرگز چنين مباد.



  • [ 1 ]