فردوسي مسلمان؟يا فردوسي مجوس عضو فرقه منحرف و شيطاني فراماسونري شعوبيه!

+0 امتياز

ماجرا از اين جا شروع شد كه روزي اعراب پا برهنه سوسمار خور  به ايرانشهر لشكر كشيدند و لشكريان قدرتمند امپراتوري ساساني(كه به قول پارسيان يكي از دو ابر قدرت جهان بود!!!؟) را كه از زمان اشكانيان در گير نبرد هفتصد ساله با روميان بود و گهگاهي نيز كه با تركها درگير ميشد را در نبرد هاي ذات السلاسل و قادسيه و نهاوندبه سختي شكست دادند بهشت ايران زمين يعني همان دوردانه عالم و تمدن پيشرفته را كه بشريت بسيار مديون آن است را نابود كردند و تبار شهرياران آريا نزاد را بر انداختند از زمان فتح ايرانشهر بدست اعراب، ظلم و ستم هاي آنان شروع شد و با روي كارآمدن سلسله اموي ظلم و ستم  حكام عرب مضاعف شد و عمال بني اميه در هر گوشه از ايران شهر ظلم و جور فراوان مي كردند و كتابخانه ها مي سوزاندند و دختران زيباروي پارسي را به بردگي مي بردند و از دختران ايراني كه همه از نسلشهرياران و بزرگان و پهلوانان و... بودند دختري مي بردند و ايرانيان را موالي مي ناميدند و ايرانيان متمدن را برده و نوكر اعراب وحشي سياه پوست سوسمار خور كرده بودند اين ماجرا ها و ظلم ستم ها آنقدر ادامه يافت تا ايرانيان (يعني خراساني ها شورش كردند و سياه جامگان ايراني بني اميه را نابود كردند و عباسيان را به جاي آن ها نشاندند درست بعد از دو قرن سكوت رفته رفته پارسيان در دستگاه خلافت عباسي نفوذ يافتند و رفته رفته از نفوذ اعراب مي كاستند و موفق شدند اولين دولت هاي نيمه مستقل آريايي از قبيل طاهريان و صفاريان و زياريان و در نهايت سامانيان را تشكيل دهند همزمان با آن دوران افكار باستان گرايي  و بازگشت به شكوه و عظمت گذشته  در ميان امراء تاجيك و مردمان و بزرگان و دهقانان بازمانده از روزگار ساسانيان كه در قلمرو و سرزمين آنان بودند  ريشه دوانده بود در اين زمان فرقه و طبقه جديدي در ميان تاجيك ها پديد آمدند كه همان شعراءبودند و شعر تاجيكي  متولد شد دول  تاجيكي فوق رفته رفته بزرگتر و قدرتمند تر شده و در نهايت ثروت و مكنت ودر نتيجه دربار و بارگاه انها گسترش يافت و شاعر پروري در ميان آنها رواج يافت و اشعار زيادي در مدح امراء و شهان پيش از آن و...  به زبان تاجيكي سروده شد  در اين دوره شعرايي مانند فردوسي و دقيقي طوسي(زرتشتي بوده است) كه از دهقانان بازمانده دوران ساسانيان بودند پاي به عرصه وجود گذاشتند و تصميم گرفتند انديشه هاي باستان گرايانه آريايي خود را به صورت شعر در آورند كه ضريب نفوذ و مانده گاري آن افزايش يابد بنابرين  بايد زبان فارسي دري را زنده مي كردند ولي اين امر ممكن نبود چرا كه چهارصد سال از تاريخ فتح ايران مي گذشت و زبان فارسي دري در زير ضربات سنگين زبان قدرتمند عربي نابود شده بود و تمامي تواريخ و كتاب علمي و فلسفي و تاريخي و فقهي و مذهبي به زبان عربي نوشته مي شدند پس تصميم گرفتند كه زبان تاجيكي را كه در ماورائ النهر تكلم ميشد و با زبان فارسي دري هم خانواده بود را جايگزين فارسي دري نموده و آن را فارسي قلمداد نمايند پس شروع به جايگزين كردن لغات تاجيكي و حتي سغدي به جاي لغات عربي نمودند و با تركيب آنها با مجموعه لغات كم باقيمانده از زبان فارسي دري شروع به سرودن مجموعه هاي بزرگي نمودند اما براي نيل به اهداف ايددولوزيك خود و ترويج روحيه باستان گرايي ما بين پارسيان نياز به دشمن مشتركي داشتند تا بتوانند در پرتو زبان واحد و دشمن واحد و اسطوره هاي  پهلوانان بزرگ  حركت خود را عيني كنند روميان كه 700 سال با پارسيان جنگيده بودند و ديگر وجود نداشتند و بازمانده آنها يعني دولت بيزانس در قسمت هاي كوچكي از آناتولي واروپا بودند و  پارسيان چهارصد سال بود كه با آنها رابطه نداشتند و عملا از حافظه تاريخي مردم فراموش شده بودند مي ماند اعراب ،حكومت هاي تاجيك علي الرغم اينكه توانسته بودند عملا خلافت را از فلات ايران و مخصوصا ماورا النهر و سيستان و نواحي داخلي ايران بيرون كنند و علي الرغم روحيه باستان گرايي جهت كسب مشروعيت و وصل خود به شاهان و خاندان هاي بزرگ سابق به شدت تحت نفوذ مذهبي و سياسي خلافت بودند و مشروعيت خود را از جانب خليفه مي گرفتند و هرگونه توهين به اعراب و مخالفت با آنها و تحقير بهلوانان آنان در حقيقت توهين به اسلام و خلافاي رسول الله (از جمله ابوبكر ،عمر و عثمان و ساير صحابي بيامبر )كه ظبق دستور و فرامين الهي و بيش بيني بيامبر در جريان جنگ خندق  عليه كفار جهد كرده و در راه خدا با تقديم شهداي بسيار توانسته بودن اسلام را گسترش دهند و اسلام را به ايرانشهر بياورند در ثاني جنگ هاي ايران و اعراب هنوز در خاطره ذهني پارسان حك شده بود و مدت طولاني از آن نگذشته بود و نتيجه ان جنگ ها هم مشخص بود كه سباهيان ايران در عرض مدت كوتاهي چندين شكست سنگين را متحمل شدند و ايرانشهر توسط مسلمين فتح شد در ثاني جنگ هاي فوق در عرض مدت كوتاهي اتفاق افتادند و نمي توانستد ضمينه خوبي براي داستان سرايي با مضمون ايدولوزيك باشند بس ناگذير توجه تيم فكري فردوسي به جانب تركها گرايش بيدا كرد براي انكه رفته رفته تركها به نواحي داخلي فلات ايران كوچ مي كردند و اين امر ناگذير منجر به اختلاط خوني انها با پارسي ها ميشد كه فردوسي و همفكرانشان كه دغدغه خون آريايي را داشتند به هيچ وجه اين امر را بر نمي تافتند ثانينا فردوسي با توجه به نبوغ زياد خود و آشنايي با مسائل سياسي با توجه به اينكه هميشه دهقانان جزو طبقات مهم و تاثير گذار در دولت هاي پيش از اسلام در ايران بوده اند متوجه نفوذ تركها در دولت هاي تاجيك و و تشكيل دولت هاي ترك در جوار دول تاجيك بود و با توجه به زوال تدريجي دول تاجيك از جمله مهمترين آنها يعني سامانيان  و قدرت گيري دول ترك  و ترس دول تاجيك از آنها و همچنين جنگ هاي به نسبت نه چندان زياد دول فوق با ساسانيان تصميم به معرفي عنصر ترك به عنوان دشمن اصلي در شاهنامه اش گرفت اما هنوز سناريوي او تكميل نشده بود او مي بايست به شاهنامه اش رنگ و بوي مذهبي مي داد اما چه مذهبي او از اختلافات داخلي مسلمين آگاهي داشت و مي دانست جهان اسلام به دو دسته ي شيعه و سني تقسيم شده اند و خوب مي دانست تركها بشدت سني هستند پس براي ايجاد هويت مستقل براي پارسيان و يافتن عامل تفرقه ميان پارسيان مسلمان و تركان مسلمان علي رغم عدم اعتقاد باطني خود به اسلام و مذاهب آن چه شيعه و چه سني در كتابش به ترويج تشيع پرداخت و پهلوانان كتابش را مردان خدا جو و در حقيقت شبيه علي (ع) وانمود نمود حال سناريوي او تكميل شده بود و حال نياز به خلق شاهان و پهلوانان و شخصيت پردازي آنها بود او در خلق اين پهلوانان بيشتر از تخيل خود استفاده نمود اما گروهي از پهلوانان و شاهان او داراي شخصيت هاي واقعي در ادوار باستان بوده اند و فردوسي نام آنان را شنيده بود  او كتاب خويش را به سه دوره تقسيم كرده بود دروره اساطيري يعني دوران كيومرث سيامك و هوشنگ و جمشيد كه اولين سنگ بناي ايرانشهر را پايه مي گذارند در اين دوران فردوسي شروع به خلق و دشمن سازي براي اين شخصيت ها مي نمايد اين دشمنان عبارتند از ديوان (ديو سپيد و ارزنگ ديو اكوان ديو و قس علي هذا ) اما در حقيقت فردوسي با خلق ديوان ساكنان پيشين فلات ايران را كه از اقوام ديگر از جمله اورارتويي ها و كاسي ها و ايلامي ها و غيره را اقوام شيطاني و ديو خطاب مي كند تا تصرف فلات ايران را توجيه و همچنين سابقه ي تاريخي آنها را كتمان و رواج و تمدن سازي و شهر نشيني و مدنيت در فلات ايران را مختص به ورود آريايي ها بداند دشمن دوم  ضحاك ماردوش فرزند مرداس پادشاه اقوام سامي همسايه ايرانشهر است كه فردوسي با تازي ناميدن اين پادشاه كه شخصي شيطاني و متجاوز است در حقيقت مي خواهد هجوم اعراب را با هجوم ضحاك كه تازي است شبيه سازي كند و بگويد كه مسلمين همان بازماندگان ضحاك پادشاه ظالم و ماردوش اعراب هستند(جالب اينجاست ك او نه عرب بلكه همان آزي دهاك پادشاه ماد است كه جد كوروش بوده است و فردوسي مي خواسته بدين وسيله كوروش تاريخي و يا همان فريدون شاهنامه را  آغاز گر و احياء كننده ايرانشهر  قلمداد نمايد و  و آغازتاريخ ايران را به دوره هخامنشان منحصر كند ) قبلا هم به ايرانشهر حمله نموده اند سومين دشمن تور و سلم هستند كه از روي حسد و قدرت طلبي و باطن اهريمني خود ايرج نياي بزرگ پارسان را به قتل مي رسانند و در دل هواي تصرف ايرانشهر را دارند در اينجا فردوسي شالوده و زيربناي اصلي دشمني توركها و پارسيان را مي گذارد تا براي اين دشمني سابقه و ريشه تاريخي بتراشد و علت علل اين دشمني را به خواننده قالب نمايد تا در بخش هاي بعدي بتوانند اين دشمني را بپروراند در بخش دوم شاهنامه ما شاهد دوران پهلواني هستيم مهمترين مشخصه اين دوران ظهور پهلوانان  بزرگ پارسي و جنگاوران شيطان صفت ترك و جنگهاي بزرگ در اين دوره است در اين دوره ما شاهد برخورد شديد دو تمدن تورك و پارس هستيم كه آغاز كننده همه اين جنگها تورانيان هستنداز مهمترين شاخصه هاي اين دوره ظهور پهلواني خارق العاده و شكست ناپذير و جوانمرد و دين مدار به نام رستم است فردوسي در خلق اين شخصيت نظر به شخصيت رستم فرخزاد داشته است، رستم فرخزاد سپهسالار بزرگ پارسيان در جنگ قادسيه بوده كه با شكست وي از سعد بن ابي وقاص اعراب مداين و ايرانشهر را فتح نمودند فردوسي با خلق اين شخصيت شكست ناپذير در حقيقت قصد انحراف افكار پارسيان را از شكست قادسيه و رستم شكست خورده كه در حافظه تاريخي پارسيان ثبت شده بود را داشت در حقيقت رستم شكست خورده واقعي در قالب و كالبد رستم خيالي تبلور ميافت و تبديل به جنگآوري بزرگ و فاتح در قبال تركها تبديل مي شد در اين دوره دولتي از توركان يعني توران در همسايگي ايرانشهر وجود دارد كه پادشاه آن افراسياب است كهابا خاقان و فغفور چين همدست است فردوسي در خلق شخصيت افراسياب بيش از همه نظر به سلطان محمود غزنوي داشته و در حقيقت افراسياب شاهنامه همان سلطان محمود غزنوي است كه در سر هواي تسلط بر ايرانشهر را دارد افراسياب شرير و بدزاد و خونريز و متجاوز همان سلطان محمد غزنوي است كه تمدن پارسيان را در زمان فردوسي تهديد مي كند در اين دوره جنگ هاي بزرگي ما بين تورانيان و پارسيان در مي گيرد و اين هميشه رستم است كه سپاهيان شكست خورده ايرانشهر را با كشتن تك تك پهلوانان ترك به سر منزل پيروزي مي رساند اما براي تكميل كردن سناريوي خود در ترك ستيزي در اين دوره دست به خلق چند ترازدي نيز مي زند ترازدي سهراب و رستم فردوسي با خلق شخصيت سهراب در حقيقت مي خواهد اعلام كند در شاهنامه اش به غير پهلوانان پارسي هيچ پهلوان ديگري حتي حق حيات ندارد حتي اگر فرزند رستم باشد سهراب فرزند رستم و تهمينه دختر شاه سمنگان از فرمانروايان سرزمين توران است كه هنگامي كه بزرگ مي شود به دنبال يافتن پدر حركت مي كند و چون مي فهمد پدرش رستم است با سپاهي كه افراسياب به او داده به ايران حمله مي كند و مي خواهد كه رستم را پادشاه ايرانشهر بكند و ليكن بدست پدرش كشته ميشود گويي اين سرنوشت سهراب است كه علي الرغم اينكه پهلواني بزرگ است به سادگي به دست پدري كه او را بوجود آورده نابود شود چرا كه نيمي از او تورك است و شرير و رستم در نابود كردن اين غده از هيچ عملي امتناع نمي كند حتي ناجوانمردي. فردوسي در خلق عمدي صحنه كشته شدن سهراب توسط پدرش رستم در حقيقت نگراني خود را از اختلاط نزادي پارسيان و توركان نشان مي دهد و مخاطبانش را از آن بر حذر مي دارد ديگر ترازدي اين دوره ماجراي سياوش است سياوش شاهزاده ايران به توران مي رود و داماد افراسياب مي شود اما به تحريك و حسادت گرسيوز در توران كشته مي شود و اميد آينده ايرانشهر كه رستم اورا تربيت كرده تبديل به نا اميدي مي شود جنگ هاي طولاني در ميگيرد تا اينكه كيخسرو فرزند سياوش و فرنگيس دختر افراسياب با كمك رستم تورانيان را شكست مي دهند و افراسياب به دست كيخسرو كشته مي شود بعد از آن كيخسرو از شاهي استعفاء ميدهد تا فرزندش شاهي كند هدف اوليه و اصلي در اين قصه نقطه پاياني و كناره گيري كيخسرو از شاهي است فردوسي در اين ترازدي نيز اينبار به گونه اي ديگر پيام ترازدي قبلي را تكرار مي كند و آن اينكه شخصي كه نزادش نيمي تورك و نيمي آريايي باشد نبايد در ايرانشهر سلطنت كند هرچند فرزند سياوش باشد و هرچند از نسل شاهان چرا كه خباثت در خون اوست و نبايد بر خاك پاكان سلطنت كند و باز هم نگراني خود را از به هم اميختگي خون تورك و پارس اعلام مي دارد و كيخسرو براي در امان ماندن مردم از شر وجودي او سلطنت را رها ميكند تا به آخر عمر به عبادت مشغول شود اما هدف ثانوي فردوسي از اين ترازدي نگراني از همزيستي پارسيان با توركان است كه امكان هر نوع همزيستي و دوستي و اتحاد با توركان را غير ممكن قلمداد مي كند و عنصر تورك را عنصري غير قابل اعتماد و خشن و خائن و فرصت طلب معرفي مي كند كه اگر فرصت بيابد كسي را كه به او امان آورده يا با او متحد شده را از پاي درخواهد آورد و در حقيقت گناه كشته شدن سياوش را تا حدودي به اشتباه او در اتحاد و دوستي به جاي جنگ و پيكتر با توركان ميداند ،يكي ديگر از شواهدي كه دلالت بر تحريف تاريخ به دست فردوسي دارد ماجراي حمله بهمن به زابل و به آتش كشيدن آن است امروزه شهرسوخته كه در نزديكي شهر زبل قرار دارد كشف شده است و قدمت ان به هشت هزار سال مي رسد اين نكته ثابت مي كند فردوسي براي تغزيه كردن شاهنامه اش از مواد خام تاريخي كه قبل از ورود آريايي ها به وقوع پيوسته اند استفاده كرده و آنها را مربوط به دوران ورود اريايي ها دانسته است پس مشخص مي شود شخص رستم و ماجراي كشتن اسفنديار و حمله بهمن به زابل و آتش كشيدن ان واقعيت ندارد و مربوط به قبل از ورود اريايي ها است پس از اين دوره ،دوره تاريخي شاهنامه شروع مي شود كه اين بخش بانسبه واقعي تر است كه از حمله اسكندر به ايرانشهر كه بسيار مجمل است آغاز مي شود و جنگهاي ايران و روم كه چندان مفصل نيست و سپس به حمله اعراب به ايران مي پردازد و شاهنامه اش را با تلخي و بدوبيراه به اعراب و فاتحين اسلامي تمام مي كند جالب اينجاست هنگامي كه شاهنامه تمام ميشود دوراندوران ديگري است آنچه كه فردوسي براي عدم وقوع آن تلاش كرده بود به وقوع پيوسته تركات وارد ايرانشهر شدهاند  و غزنويان تمامي دولت هاي تاجيكي را نابود كردهاند و نيمي از ايرانشهر ترك شده اند اما خود نيز متوجه مي شود اين توركان با تورانياني كه او خلق كرده متفاوتند سلطان محمد غزنوي با افراسيابي كه فردوسي خلق كرده متفاوت است اينان هيچ كدام قصد نابودي ايرانشهر را ندارند بلكه سلاطين و قومي هستند كه دربار بزرگ خود را كه صدها برابر بزرگتر از دربار سلاطين فارس و تاجيك هستند باز كردهاند و شعراء پارسي رادر آن جا داده اند و شعر فارسي را در كنار زبان تركي رواج مي دهند صد ها هزار دينار خرج مي كنند و شعراي فارسي را عزيز مي دارند انوري و عنصري و فرخي و ديگران بزرگان شعرفارسي عزيزان درگاه توركانند مورد لطف سلطان حتي بيش از جنگاوران تورك سلطان حال جناب فردوسي هم به اين همه لطف تمدن عدل انصاف و دانشپروري تمع نمود و كتاب شاهنامه اش را به درگاهي تقديم نمود كه سراسر توهين و فحش و ناسزا و تحقير نثار آن كرده بود اما سلطان تورك به او احترام گذارد عزيزش نكرد ولي ذليلش هم  نكرد  به او لبخند نزد ولي چهره در هم هم نكرد ثنايش نگفت ولي دشنامش هم نداد  دينارش نداد ولي درهمش داد! چرا كه شعر او طلا نبود مس بود !



  • [ ]